سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 8 ارديبهشت 1403
    19 شوال 1445
      Saturday 27 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        شنبه ۸ ارديبهشت

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        کشتی (فکاهی-خاطرات کودکی کتاب معجزه تلخ)
        ارسال شده توسط

        منصور دادمند

        در تاریخ : يکشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۳ ۰۱:۱۴
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۶۹۵ | نظرات : ۱۶

        کشتی
        کتاب معجزه تلخ که خاطرات زندگی ام هست مینویسم و این یکی از خاطرات آن هست
        حدود 12 سالم بود مستاجر خانه بغلی ما که مربی کشتی بود من و دوستم که فرزند صاحبخانش بود به باشگاهش که باشگاه تهران جوان بوددعوت کرد بعد از نرمش به وقت کشتی گرفتن رسید دوستم زرنگی کرد ورفت با کشتی گیری که چند کیلو  از او سبک تر بود کشتی گرفت ومن هم که قد و دعوایی بودم با بهترین کشتی گیر هم وزنم که مدعی قهرمانی بود کشتی گرفتم یک دو دقیقه که کشتی گرفتم دیدم یک دویست امتیازی عقب هستم و چند بار هم ضربه فنی شدم  و صدای  کیسه بوکس پیر  میشنیدم که به کیسه آدمک ها کشتی می گفت مثل من پخمه نباشند هی میخندیدند حسابی از مربی عصبانی شدم من یک غلطی کردم اون نبایست من مبتدی و مردنی با این عجوبه  حریف قرار میداد دیگه فنی نبود که روی من چند بار پیاده نکرده  باشه گفتم اگر پدرم اینجا بود که من را میکشت کسی جرات تو گفتن به پدرم نداشت و حالا من ....یک طرح و نقشه عالی به ذهنم رسید و کلی هم در ذهنم خندیدم  و احساس آرامش کردم که میتوانم این آبرو ریزی جبران کنم بایست 5 دقیقه کشتی میگرفتیم و من گذاشتم تا حسابی خسته بشه بدون هیچ تقلایی و حسابی نفس گیری کردم فکر کنم یک پانصد امتیازی عقب بودم  یک دفعه دیدم که حسابی  از نفس افتاده تمام زورم را جمع کردم و با تنها فنی که در دعوا بلد بودم که پشت پا بود او را ضربه فنی کردم  و روی سینه اش خوابیدم هی حریف نگون بختم به من میگفت بلند شو اما من قصد بلند شدند نداشتم تا اینکه عقده هام خالی بشه و همه حتی سرایدار باشگاه هم من را ببینه همه مات و متحیر مونده بودن چطور من بهترین کشتی گیر باشگاه ضربه فنی کردم منکه میدانستم اگر بلند بشه با فن های سالتو  پدر مرا در میاره  وبا گردن شکسته و درب داغون بایست برم خونه گذاشتم  تا وقت کشتی تمام بشه از روی اون بلند شدم دیگه داشت گریه میکرد  برادردوستم و برادرم کوچیکم  هم  متحیر ماندن دادش کوچیکم برای بابام  با هیجان تعریف کرد که نفر اول باشگاه ضربه فنی کردم دادش کوچیکم  اصلا نگفت به با بام یک پانصد امتیازی عقب بودم از این کارش خیلی خوشم آمدبابام با خوشحالی گفت باریکلا میخواهی باشگاه ثبت نامت کنم من با ترس گفتم نه

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۵۱۲۱ در تاریخ يکشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۳ ۰۱:۱۴ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0