سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 10 دی 1403
    1 رجب 1446
    • ولادت حضرت امام محمد باقر عليه‌السلام، 57 هـ ق
    Monday 30 Dec 2024

      حمایت از شعرناب

      شعرناب

      با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

      مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

      دوشنبه ۱۰ دی

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      مكالمه با خدا
      ارسال شده توسط

      حميد شایگان

      در تاریخ : يکشنبه ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۰ ۰۶:۵۹
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۹۹۶ | نظرات : ۲

             روزی يک مرد روحانی با خداوند مکالمه ای داشت: \'خداوندا! دوست دارم  

      بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟ \'، خداوند او را به سمت دو در هدايت کرد و  

      يکی از آنها را باز کرد، مرد نگاهی به داخل انداخت، درست در وسط اتاق يک ميز  

      گرد بزرگ وجود داشت که روی آن يک ظرف خورش بود، که آنقدر بوی خوبی داشت که  

      دهانش آب افتاد، افرادی که دور ميز نشسته بودند بسيار لاغر مردنی و مريض حال  

      بودند، به نظر قحطی زده می آمدند، آنها در دست خود قاشق هايی با دسته بسيار  

      بلند داشتند که اين دسته ها به بالای بازوهايشان وصل شده بود و هر کدام از آنها  

      به راحتی می توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پر  

      نمایند، اما از آن جايی که اين دسته ها از بازوهايشان بلند تر بود، نمی  

      توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند.  

       

      مرد روحانی با ديدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگين شد، خداوند گفت: \'تو جهنم را  

      ديدی، حال نوبت بهشت است\'، آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و خدا در را باز کرد،  

      آنجا هم دقيقا مثل اتاق قبلی بود، يک ميز گرد با يک ظرف خورش روی آن و افراد  

      دور ميز، آنها مانند اتاق قبل همان قاشق های دسته بلند را داشتند، ولی به  

      اندازه کافی قوی و چاق بوده، می گفتند و می خنديدند، مرد روحانی گفت: \'خداوندا  

      نمی فهمم؟!\'، خداوند پاسخ داد: \'ساده است، فقط احتياج به يک مهارت دارد، می  

      بينی؟ اينها ياد گرفته اند که به یکديگر غذا بدهند، در حالی که آدم های طمع کار  

      اتاق قبل تنها به خودشان فکر می کنند!\'  

       

       

       

      هنگامی که موسی فوت می کرد، به شما می اندیشید، هنگامی که عیسی مصلوب می شد، به  

      شما فکر می کرد، هنگامی که محمد وفات می یافت نیز به شما می اندیشید، گواه این  

      امر کلماتی است که آنها در دم آخر بر زبان آورده اند، این کلمات از اعماق قرون  

      و اعصار به ما یادآوری می کنند که یکدیگر را دوست داشته باشید، که به همنوع خود  

      مهربانی نمایید، که همسایه خود را دوست بدارید، زیرا که هیچ کس به تنهایی وارد  

      بهشت خدا (ملکوت الهی) نخواهد شد.  

       

       


      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۳۷۲ در تاریخ يکشنبه ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۰ ۰۶:۵۹ در سایت شعر ناب ثبت گردید
      ۰ شاعر این مطلب را خوانده اند

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      1