با درود به استاد ارجمند جناب اقتداری صبح امرو بداهه یک غزلی سرودم لیکن تصور میکنم اصلا مفهوم غزل ندارد بر آن شدم مصدع وقت شما شوم واظهار نظر فر مائید . با احترام احمد رشیدی مقدم (گمنام)
من از دست فراقت سخت نالانم نمیدانم خبر داری تو یا خیر
زتاب هجر تو خیلی پریشانم نمیدانم خبر داری تو یاخیر
دلم در سینه زندان است میل دیدنت دارد
همی از دیده گریانم نمیدانم خبر داری تو یاخیر
بیامد روز جمعه باز من دلگیر میباشم سراسیمه
برای دیدنت قدری شتابانم نمیدانم خبر داری تو یاخیر
اگر من دوستت هستم مرا از ورطه هجرت رهائی بخش
اگرهم نیستم آن را نمیدانم، نمیدانم خبر داری تو یاخیر
یقین هم دوستت هستم ولیکن دوست نادانی
بود مانع زدیدارم گناهانم نمیدانم خبر داری تو یاخیر
ز نادانی گرفتار هوای نفس گردیدم چه مرغی دام صیاد
اسیر دست شیطانم نمیدانم خبر داری تو یاخیر
من از راه درست و مستقیم غافل شدم بی راهه پیچیدم
یکی گم کرده ره اندر بیابانم نمیدانم خبر داری تو یا خیر
دمادم عهد میبندد ره تقوا به پیش گیرد همین گمنام
نمیدانم چرا من سست پیمانم نمیدانم خبر داری تو یاخیر
با احترام احمد رشیدی مقدم (گمنام)