چرا اسم شعر یا شاعر میاد همه ما به فکر غم و غصه و زخم و هجرو قسط و بدهکاری ها می افتیم ؟
چرا شاعران امروزی ما همه از غم و غصه و دوری شعر میگن؟
حتی خود من هم با غم نویسی شدیدا مخالفم اما نمی دونم چرا از غم و درد و جدایی مینویسم درحالی که آنکسی رو که دوستش دارم کنارمه ! نمی دونم شاید ما فکر میکنیم از غم و غصه بنویسیم شعر ما رمانتیک و قشنگ تر میشه ؟ ولی بخدا اینطور نیست
شاعر مولانا جلال الدین بلخی است
کسی که تمام غزل هاشو در حال سماع و مستی گفته _اونقدر احساس شادی میکرده که میگه اگر ازخاک من گندم در بیاد ،هرکس از نان گندم خاک من استفاده کنه از نانوا و آسیاب کننده و شاطرو خورنده همه و همه از شادی و مستی دیوانه میشن و اجازه نمیده کسی بر سرقبرش بی می و مطرب بیاد
زخاک من اگر گندم برآید از آن گر نان پزی مستی فزاید
خمیر و نانبا دیوانه گردند تنورش بیت مستانه سراید
میا بی دف به گور من زیارت که در بزم خدا غمگین نشاید
پیشنهاد میدم به جای لوگوی زخم قلم بر روی دل بنویسیم شهد قلم بر روی دل یا یه چیز توی این مایه ها
در پایان از شما می خواهم قلمتان بجای زخمی کردن دل ما عبیر آمیز و غالیه سای باشد