جمعه ۲ آذر
عشقي ابدي قسمت يازدهم
ارسال شده توسط ژيلا شجاعي (يلدا) در تاریخ : سه شنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۲ ۰۱:۱۰
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۶۰۱ | نظرات : ۲
|
|
داستان دنباله دار
عشقي ابدي
قسمت يازدهم
از اون روز ديگه زمانه خانم چشم از مريم برنداشت و ديگه نمي زاشت كه تنهايي تو اتاقش بمونه. ديگه نزاشت آب تو دل مريم تكنون بخوره مرتب براش آب ميوه و شير موز درست مي كرد و سوپ هاي مقوي براش بار مي زاشت بعد از يك هفته مريم حسابي حالش خوب شد البته از نظر روحي همون آدم سابق بود اما اينطور وانمود مي كرد كه حالش كاملا خوب شده اما در دلش رنج بزرگي رو تحمل مي كرد و احساس مي كرد كه غم مثل يك سنگ بزرگ راه گلوش رو بسته و نمي زاره نفس بكشه و هر لحظه احساس مي كرد كه قلبش داره مي ايسته . مريم دلش نمي خواست زمانه خانم رو بيشتر از اينها ناراحت كنه براي همين هر چي كه زمانه خانم براش مي آورد به زور مي خورد اما مثل كسي بود كه زهر دارن به خوردش مي دن ديگه خوردن و خوابيدن براش معني نداشت.
يه روز سر ظهر زمانه خانم داشت حال رو جارو برقي مي زد. مريم از اتاقش اومد بيرون و دكمه جارو برقي رو خاموش كرد . زمانه خانم كه تعجب كرده بود گفت اي بابا دختر جون عوض كمكه؟ !!عوض اينكه بياي جارو رو از دست من بگيري چوب لاي چرخمون مي زاري. مريم خنده اي كرد و گفت:زمانه جون دوس دارم باهات حرف بزنم صداي جاروبرقي نمي زاشت . زمانه خانم گفت بگو عزيزم گوشم باتوست. مريم كمي خودش رو لوس كرد و گفت خيلي خوشحالم كه تو رو دارم تو خيلي خوبي. زمانه خانم جارو رو كنار گذاشت و گفت: به پاي مادرت كه نمي رسم مريم رو مبل نشست و رو كرد به زمانه خانم و گفت نه اين حرف و نزن مثل مادرمي، عين مادرم دوستت دارم تو فرشته اي. زمانه خانم گفت: پس چرا انقد با من غريبگي مي كني. مريم گفت نه اينطور نيست. زمانه خانم دوباره ادامه داد چرا ديگه حرف دلت رو با من نمي زني اين يعني چي يعني كه من غريبم. مريم ادامه داد نه نه اصلا اينطور نيست. زمانه خانم گفت: پس چرا انقدر آزارم مي دي؟ چرا نمي گي چته؟ چرا دوس نداري با آقاي عباسي عروسي كني مگه اون مرد چه مشكلي داره دستش به دهنش مي رسه خيلي هم مرد آروميه و اين طور كه محمود ازش تعريف مي كرد خيلي با مرامه تازه دوست داداشت هم هست مريم سرش رو پايين انداخت و چيزي نگفت. دوباره زمانه خانم ادامه داد نكنه كسي رو دوس داري آره؟ مريم گفت: خوب چطور بگم آره من خوب آخه عشق يه نفر تو دلمه. زمانه خانم با تعجب گفت: خوب كيه بگو . مريم گفت نه اين يه رازه ببخشيد زمانه جون نمي تونم به شما بگم. زمانه خانم گفت: خوب ما رو غريبه مي دوني ديگه چكار كنم هر چي باشه نمي تونم جاي مادرت رو برات بگيرم كاش مادرت زنده بود و تو الان بهش مي گفتي چته. بعدش هم اشك از چشماي مهربونش سرازير شد. مريم كه اين وضعيت رو ديد با دستپاچگي گفت: نه نه زمانه جون اشتباه مي كني من تو رو قد مادرم دوست دارم اما يه موضوعه خصوصيه خوب نمي تونم بهتون بگم.
زمانه خانم گفت: نه عزيزم من اشتباه نمي كنم تو تا حالا شده يكبار به من بگي مادر. نه همش مي گي زمانه جون پس ببين من نمي تونم جاي مادرت رو بگيرم. مريم كه مردد بود حرف بزنه وقتي قطرات اشك رو رو گونه هاي زمانه خانم ديد مصمم شد كه حرف دلش رو بزنه و دوباره با دستپاچگي گفت: نه نه اشتباه نكن من بخاطر اين بهت زمانه جون مي گفتم كه .... بعدش زمانه خانم دنباله حرفش رو گرفت و گفت براي اينكه غريبه بودم. مريم كنار زمانه خانم نشست و دستش رو روي شونه زمانه خانم گذاشت و گفت: نه چون مي خواستم مادر همسرم باشي زمانه خانم كه از اين حرف حسابي تعجب كرده بود دست مريم رو كنار زد و گفت چي!؟؟؟ منظورت چيه؟ مريم گفت خوب همين مي خواستم فقط مادر محمود باشي زمانه خانم دست مريم رو تو دستش گرفت و گفت چي يعني تو؟ چي مي گي واضح تر بگو ببينم! مريم گفت: من عاشق محمودم زمانه جون، عاشقش بودم و هستم. زمانه خانم كه چشمش از تعجب گرد شده بود صوررتش رو جلوي صورت مريم گرفت و گفت چي! تو تو عاشق پسر من بودي!!! مريم گفت نه عاشقش نبودم، ديوونش بودم و هستم بعد دستش رو ازدست زمانه خانم جدا كرد و رو به روي زمانه خانم زانو زد و دستش رو روي قلبش گذاشت و گفت: از وقتي كه محمود با فرانك نامزد شده من ديگه زندگي برام جهنم شده قبلا هم تو برزخي كه براي خودم ساخته بودم دست و پا مي زدم اما حالا تو جهنمم. قلبم ديگه داره از حركت مي ايسته. ديگه نمي خوام زنده باشم من بدون محمود مي ميرم، ديگه نفسي برام نمونده اگر الان رو پا هستم فقط بخاطر اينكه كه نمي خوام تو رو از خودم برنجونم وگرنه نايي ندارم ديگه اميدي براي زنده موندن ندارم. زمانه خانم نشست روي مبل و گفت پس چرا به من نگفتي دختره ديوونه چرا پنهان كردي؟؟ آخه كي از تو بهتره كه زن پسر من بشه. مريم با گريه گفت: نمي تونستم تو چشم شما نگاه كنم و بگم پسر شما رو دوس دارم چطور مي تونستم اين رو بگم آخه شما اون رو برادر من مي دونستين اما من از همون زمان هشت سالگيم كه اولين بار محمود رو ديدم به دلم نشست خيلي دوستش داشتم. خيلي . زمانه خانم رفت تو فكر. ناگهان مريم از جا پريد يه لحظه گفت ببخشيد زمانه جون من اين روزا عصبي هستم فكر كنم زياده روي كردم و زياد تند رفتم اصلا شوخي كردم شما جدي نگيريد من كه به شما گفتم عاشق بازيگري هستم خواستم نقش بازي كنم، زمانه خانم تو چشماي مريم نگاه كرد و گفت نه اين نقش بازي كردن نيست اين يه واقعيت اما من كور بودم نفهميدم روزايي رو كه تو مثل شمع آب مي شدي براي چي بوده ؟ من رو ببخش من از تو قافل بودم . بعدش موهاي سياه مريم رو نوازش كرد و گفت اما هنوز دير نشده مريم جونم. مريم گفت چي چطور؟ زمانه خانم بلند شد رفت و كيفش رو برداشت و در كيفش رو باز كرد و يه پاكت نامه از توش در آورد. بعدش به مريم نگاه كرد و گفت مريم جان اين نامه محمودِ . يك ساعت پيش پستچي آورده. مريم بلافاصله نامه رو گرفت و شروع كرد به خوندن . داخل نامه اينطور نوشته شده بود. (سلام مامان چند وقت ديگه درسم تموم مي شه و فارغ التحصيل مي شم و براي هميشه مي يام كه كنار شما و خواهر نازنيم بمونم. اما چند روزي مي خوام بيام ايران لازم كه بهتون بگم من حدود شش ماهه نامزديم رو با فرانك به هم زدم . من و فرانك عجله كرديم زود نامزد كرديم اما فرانك جان انگار پشيمون شده بود مي خواست براي هميشه بمونيم آلمان. اما من نمي تونستم خودم رو قانع كنم كه براي هميشه بمونم آلمان. اون مي خواست كه من تمام زندگيم رو بفروشم بيام آلمان. توي ايرانم بحث مون همين بود. تمام مدت همين بحث رو مي كرديم .من نزديك شش ماه نصيحتش كردم و خواستم متقاعدش كنم كه بعد از تحصيل برگرديم به ايران و مي خواستم راضيش كنم دست از لجبازي برداره. اما اون قبول نكرد عليرغم اينكه خيلي دوستش داشتم اون من رو تنها گذاشت اصرار داشت كه بيام ايران تكليف مال و املاك رو روشن كنم. اين چند وقت با تمام بد اخلاقيهاش ساختم. فرانك انقد ها هم كه نشون مي داد عاطفي نبود چون وقتي فهميد من نمي تونم براي هميشه آلمان بمونم خيلي راحت بهم گفت پس هيچي. همه چي بين ما تمومه يا مي موني آلمان يا مي ري شما رو به خير و ما رو به سلامت. اما من نمي تونم براي هميشه ايران رو ترك كنم. چطور مي تونم دوستاي خوبم، شما مادر عزيزم و خواهر گلم رو ترك كنم. من نمي تونم شما رو تنها بزارم. تا الان چيزي از جدائيمون براتون ننوشتم . نمي خواستم شما رو پريشون كنم ولي خوب مي دونم كه اگر بدون فرانك برگردم شما حتما از من سوال مي كنيد. فرانك فقط بخاطر اين مي خواست با من ازد.اج كنه كه من و پابنده اونجا كنه من دو روز ديگه بر مي گردم راستي دوستم سعيد هم به من ميل زده عروسيش دعوت كرده. انگار از مريم كه نااميد شده خدا يه دختر ديگه اي رو تو سرنوشتش قرار داده دختر يكي از مجلسيا رو گرفته البته ماجراش مفصله اون ديوونه برام ميل زده براتون تعريف مي كنم. پس تا بعد من مي يام ماجرا رو مفصل براتون تعريف مي كنم.
پسرت محمود .
ادامه دارد
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۲۶۱۸ در تاریخ سه شنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۲ ۰۱:۱۰ در سایت شعر ناب ثبت گردید