سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 14 ارديبهشت 1403
    25 شوال 1445
    • شهادت حضرت امام جعفر صادق عليه السلام، 148 هـ ق
    Friday 3 May 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      جمعه ۱۴ ارديبهشت

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      عشقي ابدي - قسمت هشتم
      ارسال شده توسط

      ژيلا شجاعي (يلدا)

      در تاریخ : يکشنبه ۱۲ آبان ۱۳۹۲ ۱۸:۱۳
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۴۲۶ | نظرات : ۰

      داستان دنباله دار
      عشقي ابدي
      قسمت هشتم
       اون شب گذشت و صبح زمانه خانم  در حاليكه لباس مي پوشيد كه بيرون بره  ديد فرانك توي آشپزخونه است براي خودش شير داغ كرده بود و داشت مي خورد  . زمانه خانم گفت ببين فرانك جون من نمي خوام دخالت كنم نمي دونم چه موضوعي بين شماست و نمي خوامم بدونم اما اين رو بدون و از من به تو نصيحت كه زن و شوهر بايد طوري بحث كنن كه ديگران نفهمند. شما هر مشكلي با هم دارين بايد خودتون حل كنين در ضمن محمود پسر بي منطقي نيست تو حتي اگر آهسته خواستت رو بگي اون گوش مي كنه اما بخواي لج كني اون لجبازتره . فرانك سرش رو پايين انداخت بعدش گفت ببخشيد زمانه جون من شما رو ناراحت كردم. زمانه خانم گفت نه مهم اينه كه شما با هم تفاهم داشته باشيد مهم ناراحتي من نيست پس سعي كن همسرت رو براي خودت نگه داري با زبون خوش با اخلاق خوب نه با پرخاش. نبايد به مردها امر و نهي كرد چون لجباز تر مي شن بعد هم آخرين دگمه مانتوش رو بست وگفت من دارم مي رم به مزون يه سري بزنم تو هم فكرات و بكن يه كم بيشتر صبوري كن انشاا... هرچي بخواي اگر منطقي باشه محمود برات فراهم مي كنه بعدش در رو باز كرد و خداحافظي كرد و رفت.
      يك ساعت از ظهر گذشته بود مريم در رو باز كرد فرانك گفت سلام مريم جان ديشب خوب خوابيدي مريم گفت آره خوب چرا نبايد خوب بخوابم!؟؟  تو جات عوض شده من بايد اين سوال رو ازت كنم فرانك گفت هميشه اينطور بد اخلاقي يا با ما مشكل داري مريم چيزي نگفت بعدش رفت كه دست و صورتش رو بشوره فرانك داد زد آهاي محمود تنبل تو هم مثل مريم تنبلي پشو از خواب پشو من براي ناهار سير قليه درست كردم پس كي مي خواهي صبحونه بخوري؟ . محمود كه هنوز چشماش پر خواب بود گفت اي بابا چته داد مي زني سير قليه چيه؟ فرانك گفت خيلي دلت بخواد بهترين غذاي شماليه . محمود اومد تو آشپزخونه و در قابلمه رو باز كرد و بو كرد بعد گفت اين چيه . فرانك گفت نامزد جونت برات غذا درست كرده ديگه . محمود در قابلمه رو گذاشت و گفت پس معلوم هنوز جا نيوفتاده مريم  با دست و روي خيس از سرويس بهداشتي بيرون اومد رو به روي محمود در اومد و سلام كرد و سرش رو پايين انداخت .محمود كه موهاي ژوليدش بامزه ترش كرده بود گفت سلام بر مريم نازنين . بعدش رفت سرويس بهداشتي.
      مريم اومد تو آشپزخونه و به فرانك گفت چي شده سر چي بحث مي كردين. فرانك گفت بحث نبود كه مي خواست ببينه غذا چيه؟ مريم به قابلمه نگاه كرد بعد گفت زمانه جون كجاست ؟ فرانك گفت رفته مغازه .
      مريم نشست پشت ميز آشپزخونه و يه چايي ريخت با كمي نون پنير خورد بعدش رفت تو اتاقش و در رو بست. فرانك ميز صبحونه براي محمود چيده بود ولي محمود گفت نه ديگه صبحونه نمي خورم كه حسابي ناهار عروس خانم رو بخوريم فرانك ميز صبحونه رو جمع كرد . ساعت دو بعد ازظهر بود كه زمانه خانم از راه رسيد و فرانك در اين موقع ميز ناهار رو چيد و چند تا خورشت خوري هم از غذايي كه پخته بود رو  روي ميز گذاشته بود . زمانه خانم گفت اين چه خورشتيه؟ فرانك گفت: خورشت شماليه. مرغ رو با كره سرخ مي كنيم بعدش برگ سير تازه رو با تخم مرغ سرخ  مي كينم بعدش اخرش كه خورشت جا افتاد تخم مرغ و برگ سير سرخ شده رو بهش اضافه ميكنيم . با اين حرف محمود هوق زد و گفت اَه تخم مرغ تو خورشت . فرانك گفت:اما خيلي خوشمزه است بيخودي اَدا در نيار.  نامزد شمالي گرفتن همينه خيلي دلت بخواد . زمانه خانم يه قاشق برداشت و از خورشت كمي ريخت تو بشقاب و مزه مزه كرد. بعد گفت واي چه خوشمزه است چه مزه عاليه داره . بعدش با  تعجب گفت حالا برگ سير تازه از كجا آوردي جونم ؟! فرانك با اشوه گفت خوب ديگه وانتي داد مي زد سبزي قرمه سبزي پلويي سبزي كوكويي يه دفعه به مغزم خطور كرد كه برم برگ سير بگيرم امروز يه سيرقليه درست كنم بعد رو كرد به محمود و گفت ديدي محمود خان  من كه چيزي بد درست نمي كنم زمانه جونم خوشش اومد. محمود گفت ببينم مامان بعد زمانه خانم با چنگال تكيه اي از مرغ داخل خورشت رو كَند و تو دهن محمود گذاشت محمود كمي جويد و گفت واي  اين مرغه چه مزه خواصي گرفته. بعدش گفت واي مريم خيلي خوشمزه است بعد همه نشستن سر ميز و شروع كردن به خوردن مريم كه دلش نمي خواست دست پخت فرانك رو بخوره گفت نه من ميل ندارم صبحونه دير خوردم. فرانك گفت اگر نخوري ضرر مي كنيا. محمود گفت راست مي گه مريم خيلي خوشمزه است يه كم بخور . مريم توي رودروايستي يه قاشق برداشت و كمي خورد اما انقدر اين خورشت خوشمزه بود كه نتونست طاقت بياره و يه پرس كشيد و خورد بعدش از فرانك تشكر كرد.
      زمانه خانم از سر ميز بلند شد وگفت دستور پختش رو دقيقا به هم  بگو چقدر طعم مرغ توش خوشمزه شده بود. فرانك گفت باشه زمانه جون.
      خلاصه چند هفته اي  فرانك و محمود پيش زمانه خانم و مريم موندن و تو اين مدت زمانه خانم از فرانك كلي غذاي شمالي ياد گرفته بود فرانكم همش ور دل محمود بود هر چند همش سر يه موضوع با هم دعواشون مي شد اما باز محمود كوتاه مي اومد و دوباره از د ل فرانك در مي آورد و  مريم از اينكه محمود رو به اين آسوني از دست داده بود رنج مي كشيد محمود از اين ور و انو ور مي گفت و فرانك قهقه مي زد مريم  هم مرتب تو دلش  مي گفت: لعنتي برو كنار اون عشق منه اون مال منه قرار بود اون سهم من باشه برو كنار لعنتي تو ديگه از كجا اومدي
      محمود  و فرانك اين چند هفته كه ايران بودن همش سر يه مسئله اي بحث مي كردن بعد از چند هفته فرانك گفت محمود ببين به قولت عمل نكردي. هيچي به زمانه جون نگفتي محمود گفت باشه حالا بريم آلمان من به مادرم ميل مي زنم نمي تونم الان چيزي بهش بگم بايد كمي فكر كنم فرانك گفت فكر كردن نداره اگه مي خواي من رو از دست ندي بايد به قولت عمل كني. محمود داشت بازم كُفري مي شد نزديكاي ساعت پنج بود كه محمود به ساعتش نگاه كرد و گفت اوه ديگه وقت رفتنه بعدش دستش رو به موهاي مشكي يكدستش كشيد و گفت خوب بريم الان طياره مي پره ها فرانك چشم قرعه اي به محمود رفت و با يك لخند كم رنگ از جا بلند شد و زمانه خانم رو بوسيد مي خواست مريم رو ببوسه كه مريم دستش رو آورد و جلو و گفت فرانك ببخشيد يه كم سرما دارم فرانك كمي دلخور شد بعدش كيفش رو برداشت و دم در رفت. بعدش رو كرد به محمود و گفت آقا محمود ساك يادت نره محمود خيلي محكم ساك رو برداشت طوري كه زمان خانم و مريم به هم نگاه كردن بعد از يك ساعت اونا به فرودگاه رفتن و از اونجا با پرواز ساعت 7 شب به آلمان برگشتن در حاليكه به خاطر موضوعي با هم قهر بودن و مريم موند و غم و غصه بي پايانش و دردي كه هيچ  درماني برايش نبود.
       
      ادامه دارد

       

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۲۵۵۰ در تاریخ يکشنبه ۱۲ آبان ۱۳۹۲ ۱۸:۱۳ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0