جمعه ۲ آذر
باد می وزید...
ارسال شده توسط خسرو پورجم در تاریخ : چهارشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۲ ۱۹:۲۸
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۰۲۸ | نظرات : ۱۸
|
|
باد میوزید/ در دامنه ی کوهی/ شب هنگام/کوه شبیه کابوس هایمان بود که می دیدیم
پاره ای از شبها /در خواب های کودکی مان/ هیولایی -زمخت/ سردو سیاه/اما نه... کوه
/ تنها /ساکت وصبور /سنگی و نجیب/ خیره به دور دستها/ذهن اش پیش ما نبود/انگار
جایی در ته تاریخ جا مانده بود./باد میوزید/ ریگها را با خود می برد/دور گردن کوه می
پیچید/شاخه ها را می آ شفت /صورت ها را چنگ می زد /سردمان بود/در راه بودیم
/شهر از ما دور بود/گفتیم بمانیم در این شب بی پایان /پر هول و هراس / دور از خانه/
دور خودمان/ خطی بکشیم /نمازی بخوانیم /تاقضانشده ایمان مان/تا بیات نشده
روح مان /بگذاریم روح مان برود تا اوج/دور شود از غربتی که در آن تنهاییم /در این زمین
که خودش غریبه و تنهاست /میان این آسمان /در دامنه کوه تفریحگاهی بود کوچک و
صمیمی/کوه را مهربان می کرد/ عده ای سرخوش در آن/با باد می خندیدند /با باد
می چرخیدند/ انگار در رویا بودند/انگار خوابگرد بودند/ مامثل آنها نبودیم/ما تنها بودیم
/من تنها بودم/با خودم/با خدا/وبا غمی که به اندازه یک کوه سنگین بود./باد میوزید /اما
غم مرا با خود نمی برد/سفر درمان درد من نبود/غم هدیه آسمان به من بود.
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۲۰۹۸ در تاریخ چهارشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۲ ۱۹:۲۸ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.