با سلام.قصد دارم هر بار دو غزل زیبا از شاعران جوان معاصر که به زبان امروزی می سرایند
برای غزل دوستان در این پست قرار بدم . اگر مایل هستید نقد کنید
دو غزل زیبا از آقای کاظم بهمنی
1)
درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند
معنی کور شدن را گره ها می فهمند
سخت بالا بروی ، ساده بیایی پایین
قصه تلخ مرا سُرسُره ها می فهمند
یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند
آنچه از رفتنت آمد به سرم را فردا
مردم از خواندن این تذکره ها می فهمند
نه نفهمید کسی منزلت شمس مرا
قرن ها بعد در آن کنگره ها می فهمند
2)می رسد یک روز فصل بوسه چینی در بهشت
روی تختی با رقیبان می نشینی در بهشت
تا خدا بهتر بسوزاند مرا خواهد گذاشت
یک نمایشگر در آتش، دوربینی در بهشت
صاحب عشق زمینی را به دوزخ می برند
جا ندارد عشق های این چنینی در بهشت
گیرم از روی کرم گاهی خدا دعوت کند
دوزخی ها را برای شب نشینی در بهشت
... با مرامی که من از تو باوفا دارم سراغ
می روی دوزخ مرا وقتی ببینی در بهشت
من اگر جای خدا بودم برای «ظالمین»
خلق می کردم به نامت سرزمینی در بهشت