سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 2 دی 1403
    22 جمادى الثانية 1446
      Sunday 22 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۲ دی

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        خانمی نخند، می گم نخند
        ارسال شده توسط

        امنه رمضانی

        در تاریخ : چهارشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۲ ۱۲:۰۸
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۹۴۲ | نظرات : ۰


        بخدا این فقط یه تفریح مجردیه. اصلا فکر نکن دارم جوون بازی میکنم. اکثر دوستام توی این صحرا گردی متاهلن. خانمی، اوقاتم رو تلخ نکن.
         سرم داد نکشید. همیشه می گفت اگه داد بزنه نهایت من نمیرم بیرون اما در عوض تا چند روز با هم کل کل داریم و دعوا و قهر و اختلاف. هیچی نگفت رفت توی اتاق و در رو روی خودش قفل کرد. منتظر بود من برم بعد بیاد بیرون.
        وقتی خواستم برم بیرون رفتم از عطر مخصوص خودش استفاده کردم بعد روی یه کاغذ نوشتم: عزیزم از عطر تو استفاده کردم تا وقتی بیرونم بوی تو همراهم باشه.
        و رفتم.
        بیرون که بودم چند مرتبه بهش پیام دادم که بدون اون نمیشه احساس شادی داششت. هر چند واقعا با دوستم خوش بودم اما دلم براش تنگ بود و می خواستم خودش هم اینو بدونه.
        شب که برگشتم دیر وقت بود. داشت تلویزیون می دید. سلام دادم هیچ نگفت.
        -خانمی شام چی داریم. خوردما. اما غذای خانم خودم یه چیز دیگه هست.
        با اینکه هیچی نگفت اما می دونستم که حواسش به حرفم هست و ته دلش ازم راضی می شه و زودتر آشتی می کنه.
        با استفاده از عطر خودش و یه یادداشت کوتاه و چند پیام بادشم و شام خوردن  از دست پخت خودش و کمی ناز کشیدن زندگی ما آروم به راه زیبای خودش ادامه داد
        خودم رفتم آشپزخونه. کمی غذا آوردم کنارش نشستم و خوردم. خیلی خسته بودم. خوابم میومد. نگاش کرد و مظلوم و با ناز گفتم:
        خانمی. نگام کن. چرا می خندی؟ می گم نخند. با توام می گم نخد نگام کن. بازم می خندی که!!
        اون نمی خندید اما من با ناز می گفتم نخند که خنده اش بگیره. اونقده آروم گفتم نخند و بخند و خانمم و ... که بالاخره خندید.
        بلند خندیدم و گفتم:  آشتی

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۸۹۶ در تاریخ چهارشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۲ ۱۲:۰۸ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        3