سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 9 فروردين 1403
    19 رمضان 1445
    • ضربت خوردن حضرت علي عليه السلام، 40 هـ ق
    Thursday 28 Mar 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      پنجشنبه ۹ فروردين

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      طلوع در بعد از ظهر (عاشقانه)
      ارسال شده توسط

      علی صمدی

      در تاریخ : پنجشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۲ ۱۳:۴۱
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۲۳۵ | نظرات : ۱۱

      طلوع در بعد از ظهر
      بنام آنکه ترا زیبا آفرید و مهربانی را در وجودت به ودیعه گذاشت
      در یک بعد از ظهر یک روز تابستانی بود که برای اولین بار قامت رعنایت را به تماشا نشسته و صدای دلنشینت را شنیدم
      امواج صدایت تبلور خودباوری ، شجاعت ، اعتماد به نفس ، مهربانی ، صمیمت و زیبائی است . طنین صدایت انتشار دهنده یک دنیا دلبستگی است.
      و امروز بر آن شدم تا چند خطی در وصف مهربانیهایت بنویسم.
      مهربانی صفتی است که زیبائی صورت و اندام موزون تو را به حد کمال می رساند و بر خلاف این گفته که (زیبارویان بی وفا هستند) صمیمیت از چشمان زیبایت سرازیر است .
      مهربان
      رنگینک سیاه چشمانت سرشار از رازهایی است که خواسته یا ناخواسته ترا با آنها درگیر کرده و اغلب خاطر نازنینت را آزرده است .
      رازهایی که زیر مجموعه بزرگی تو قرار گرفته و کوته اندیشان ، قدرت دریافتشان را ندارند . 
      رازهایی که تو را بزرگ اندیش نموده و از خاطره ها فراتر برده است .
      رازهایی که در دل قشنگت قصری طلایی ساخته تا تو را فرمانروای قلبهای عاشق کند . 
      رازهایی که از عمق چشمانت سرازیرند و قلبی به روشنی دیدگان یک عاشق وارسته قادر به درک آنهاست .
      رازهایی که نهفته در اعماق قلب پاکت هستند تا شاید یک شب کسی رازگشایی و تفسیرشان کند و خوبهایشان را انتشار دهد و بدهایشان را به دست تاریخ بسپارد و تقدیم بد اندیشانی کند که آنهارا در قلبت نهادند .
      مژگان سیاهت پاسدار حرمت رازهای نهفته در این رنگینک ها هستند و نگاهبانان زیبائی چشمانی هستند که مملو از افسونگری لذت بخش و سحرانگیزی فنا ناپذیرند .
      در طلوع نگاهت پروانه های عاشق به پرواز در می آیند و در آسمان چشمانت دلدادگی را جولان میدهند و در کهکشانهای دور دست زیبائی تو ، صمیمیت مژگانت را به نظاره می نشینند . 
      صبح چشمانت فروغ دلبستگی قلب عاشق است و ظهر چشمانت تعظیم در برابر تندیسی مقدس و شامگاه چشمانت عروج تا قله های دلدادگی و رسیدن به ملکوت صفای دیدگان توست .
      چهارفصل چشمان تو بهار تازگی گلبرگهای لطیف لبانت را در شکوفایی تابستانه غنچه های آن و رنگارنگی پائیزانه شاهرگهای آنها در زمستان سرد و دوست داشتنی تفکراتت شکوفا میکند تا هر بعد از ظهر من آنها را به نظاره بنشینم و لطافت زیبائی غنچه های تازه شکفته یاس های وحشی  را بیاد بیاورم .
      سرسبزی نگاه تو آغشته به ترنم غریبانه آواز چکاوک های عاشقی است که محبوبیتت را فریاد میکنند و می خوانند برای جاودانگی نگاهت در عصر دلدادگی پرستوهای مهاجر سرزمین وسیع دلت که یک دشت مهربانی درون آن گسترده شده و چشمهای خسته و دستهای منتظر مرا به میهمانی چشمانت دعوت میکنند .
      گیسوان لطیفت ازدحام سیاهی شبهای تاریکی را به تصویر میکشند که عشاق دلخسته را درون آرامش خود جای داده تا دست در دست یکدیگر از لحظات خلوت ناخواسته خویش سراسیمه لذت برده و شیرینی دیدارشان را در تاریخچه ذائقه شان ماندگار کنند .
      تارهای ظریف گیسوانت تارهای بلند زندگی است که هرکه خواهد آرامش ترا شریک شود باید چنگ در دلواپسی آنها زند و رهایشان نکند .
      پریشانی گیسوانت پریشانی دلهره آور اضطراب ناخواسته قلبی پر تپش را که گریزان از تیزبینی نگاه توست یاد آور است و هرکه پریشان تو شد روزگارش به پریشانی ابتدای گیسوانی است که چتر حمایت چشمهای نازنین تو شده است و چون تا انتهای گیسوانت سفر کند به یکپارچگی دسته ای از تارهای زلف تو میرسد و آرامش میگیرد .
      گیسوانت چونان شب سیاهی است که پر شده از آرامش ناباورانه دلهای خسته از تکاپوی زندگی است که در دل شب خستگی هایشان را به دست تو سپرده اند و چون چشم باز کنی نور خورشید دیدگانت بر تاریکی سیاه زلفانت پیروز شده و صبح فرح انگیز یک روز متولد شده زیبا را نوید میدهند و میگویند ای عاشقان ، ای دلدادگان صبح سپید و ای دلشکسته گان غروب غم انگیز ، زندگی پر شده از شور تپیدن قلبی است  در حسرت یک نگاه منتظر در ابتدای جاده ای منتهی به عمق قلبی خاطره انگیز در تندیسی زیبا و با طراوت که روح تو درون آن جاریست. 
      گیسوان تو شلوغی مبهم آرایش نگاههایی است که در بارگاه با عظمت ابروانت برای یک اشاره تو پابرجا ایستاده اند تا بگویند چقدر دوستت دارند .
      درخشندگی لبانت رنگین کمان ایجاد شده از بارش رؤیائی باران نگاه توست که از شرق تا غرب صورت زیبایت امتداد دارد و نماد دلدادگی تو در فصل رویش جوانه های زندگی است . 
      دستهایت حمایتگر دستهایی است که تا واپسین لحظات ، به انتظار سرسپردگی در آستانت پروانه وار خویش را به آتش سوزان عشق تو سپرده اند .
      رگهای آبی دستانت تداعی کننده آسمان فیروزه ای قلب عاشق تو و شاهراههای مهربانی هستند که عاشق دلخسته را برای رسیدن به تو همراهی میکنند .
       
       
      مهربان
      تصویری که از تو در ذهن کوچک من نقش بسته به زیبائی ظاهر تو ختم نمیشود و شروع بازگشایی ذهنم در تفسیر روح توست .
      خدایی که تو را به این زیبایی آفرید می دانست که از روح خود در چه پیکره ای دمیده است تا زیبائیت را کامل کند .
      روح قشنگ تو پر شده از شور جوانی و سرشار از گسترش یک قلب تپنده در راه مهرورزی است .
      روح تو چونان کبوتری است که پهنه های نیلگون آسمان را در نوردیده و در اوج لطافت همچنان ظریف و دوست داشتنی مانده است .
      روح تو پیوند گلبرگهای بنفشه های دشتهای صمیمیت است با شاهرگهای شقایقهای رسته در انتهای یک باغ .
      و امروز من این زیبائی را می بینم و در برابر آن سر تعظیم فرود می آورم و می ستایمت و می سرایمت که تو مصرعهای بلند شعرهای عاشقانه من خواهی شد .
      من غزلهایم را با نام توهم قافیه خواهم کرد و هم وزن مهربانیت شعر خواهم سرود و دست در صمیمیت قلب تو برای جلوه های زیبائیت خواهم نوشت که :
       تو تندیسی از زیبایی ، مهربانی و صمیمیت هستی .                
      تو سرشار از شعور عاطفه و زندگی هستی .                                             
      توپرشده از لذت بودن در کنار دلی سرسپرده در آرامش خیال من هستی
      تو نیلگونی آسمان فیروزه ای دل من در کهکشانهای غربت دستهای نگرانم هستی .
      تو شیرینی عطش آور لحظه های باهم بودنمان هستی.                 
      تو لذت یک عمر عاشقی در چندساعت هم صحبتی دوستانه هستی.      
      تو ترنم زیبای آواز یک قناری در حسرت دیدار غنچه ای تنها در خلوت 
      یک دشت نیلوفر هستی .
      تو چونان مایعی جاری شده از سرچشمه ای دوردست در فضای خسته یک نگاه مغموم هستی .
      تو مثل قطره ای زلال و شفاف هستی که از گوشه شهلائی چشمی قشنگ در بدرقه مژگانی ظریف چکیده و هزاران راز با خود دارد .
      تو طراوت شبنم صبحگاهی بر سینه سبز برگهای نهالهای نورسته دوستی هستی .
      تو پنهان شده در شفافیت چشم آهوانی هستی که در دشتهایی غریب ، بی باک از ترس حادثه مشغول بازی هستند .
      تو طنین صدای شاه بال پرنده های مهاجری هستی که از ترس سردی تنها ماندن به آغوش سرزمینی گرم پناه می آورند و اتفاقات را به جان میخرند .
      تو رازدار شقایقهای وحشی در بیابانهای بیکسی هستی .
      مهربان
      تمام نوشته های من بر خواسته از ذهن نیمه تاریک من است که نمیتواند یک دنیا عظمت  ، زیبایی ، خوبی ، مهربانی ، دلدادگی و معصومیتی را که در وجود توست به تصویر بکشد .معصومیتی که منش زیبای ترا سرچشمه زیبائیت قرار داده و آنرا جاودانه نموده است که جاودانگی تورا سرودن فرصتی است که به یک دل امید میدهد که بتواند در سایه سار خوبی تو بیاساید و به دور از هیاهوی پندارهای شلوغ فقط به تو بیاندیشد و به زیبائیت و به خوبیت و به قلبت و به اینکه تو همسفر جاده های دلپاکی اش خواهی شد .همسفر جاده هایی که در راه پیمودنشان نیاز به همراهی مطمئن ، دلسوز و عفیف دارد و چه نیکوست تو را همپا شدن در پیمودن جاده ای که تا داشتنت ادامه می یابد .
      آری آسودن در زیر چتر نگاه تو و دست یازیدن به کمان ابروانت به شیوه دلدادگی در زمانه ای که بویی از رفاقت نیست فرصتی است که شاید گاهگاهی نصیب دلداده ای می شود .
      در فراز و نشیب ابروانت حسی است که پروانه وار به دور شمع چشمانت می چرخند و نجابت چشمانت را زیر نگاه پر تحرک مژگانت در بازار احساس به نمایش میگذارند تا نگاه رهگذری مشتاق را خریداری کنند و یک عمر رهگذری را به دنبال طراوت دستانت آواره سرزمین احساس تو کنند .
      در تلاطم نگاههای معصومانه ات شور عشق و اشتیاق موج میزند و قایقهای شناور در امواج متلاطم نگاهت عشاق منتظردر راه رسیدن به تو را به ساحل امن مژگانت میرسانند .
      تارهای ظریف مژگانت چونان پرنده هایی آزاد شده از دام صیادانی هستند که بی عجولانه به هر طرف گریزانند و و نگاههایی را به دنبال زیبائیت می کشانند . 
      تو هر بار که مژه بر هم می نهی خورشید را پنهان میکنی تا بار دیگر مشتاقان نور عشق تو یک عمر تاریکی را به عشق دیدن دوباره خورشیدکهای نگاهت تحمل کنند و دم بر نیاورند تا آرامش زیبائیت بر هم نخورد .و آنگاه که مژه از هم می گشایی دیدگانی را شاد و دلهایی را پر تپش و لبهایی را خندان می کنی تا در نهایت سکوت فریاد کنی زندگی زیباست و عشق جاویدان است .
      من شوق پرواز را در چشم پرندگان چشم تو دیدم دیوانه وار که شاه بالهایشان را برای پروازی بلند در آسمان قلبی منتظر آرایش میکردند .
      و باغبانهایی را دیدم که در وسعت دستان تو نهالهای زیبایی را می کاشتند تا تن پوش زیبایی تو شوند .
      و دخترکانی را دیدم که در جشن چشمانت و در صف مژگانت پایکوبی میکنند ، آنچنان که چشمهایی را به دنبال خود میکشند تا در پناهگاه معصوم چشمانت اسیرشان کنند .
      من تپش قلب ترا به نظاره نشستم و دستهایت را پرستیدم تا همگام شوند در سیر دوست داشتنی خواستن تو و به تفکیک انگشتانت غزلهایی را خواهم سرود در وصف تو و در وصف جاودانگیت و در وصف زیبائیت ، که زیبائی ترا سرودن سلیقه ای میخواهد به وسعت یک کهکشان که پر از گلبرگهای یک حس لطیف عاشقانه است .
      من عواطفی را دیدم که در ناباورانی دوستانه صداقت تو از لابه لای مژگانت سرازیرند و رفاقت را به ارمغان می آورند .
      من در تمامی وجودت که تندیس کامل یک صداقت مبتنی بر مهربانی است چیزهایی را دیدم که شاید از وصف آن ناتوان باشم .
      من در گفتارت طنین عشق را شنیدم ودر نگاهت شعاع عشق را دیدم ودر حضورت شعور عشق را حس کردم و در پناهت در سایه عشق آرمیدم و در کنارت معنی عشق را فهمیدم و درنبودنت حسرت عشق را درک کردم و در دوباره دیدنت طلوع عشق را به تماشا نشستم و با خنده هایت به اوج عشق رسیدم و با اشکهایت در بارانی از صداقت خیس شدم و در خود شکستم .
      من با بودنت زندگی کردم و در نبودنت زیستم و در ندیدنت آرام گریستم تا صدای سقوط اشکهایم آرامش تو را بر هم نزنند .
      من ترا برای تو خواستم و بخاطر مهربانیت و بخاطر صداقتت و بخاطر وجاهتت و بخاطر هزاران خصلت پاکی که در وجود توست و در خاطر من نمی گنجد .
      من در کنار دلبستگی به تو به اوج آرامشی میرسم که از سرچشمه لبخندهایت جاریست و تا دریاچه های قلب من جریان دارد.
      من دوست دارم دستهای مهربانت را گرفته و ترا سوار بال آرزوها کنم و در پهنه فیروزه ای آسمان به پروازت وادارم و در دشتی از مهربانی رهایت کنم و خانه ای بنا کنم در سرسبزی آن دشت و ترا در آغوش بگیرم در آرامش آن خانه ،تا روح من سرشار از عشق دوست داشتنی تو گردد .
      من ترا دیدم و باور کردم و برگذیدم و خواندم وسرودم تا تو ابتدا و انتهای سروده هایم ، ترنم طنین خوانده هایم ، شکوفائی برگزیده هایم ، جاودانه باورم و شکوه دیده هایم باشی .                                                   
       توئی که سرشار از غزل مهربانی و پر شده از اشتیاق جاودانه یک رفاقت ناب هستی .
      توئی که طنین صدایت آرامش بخش لحظه های تنهائی یک قلب تپنده در سکوت خلوت یک شعر نیمه تمام است  
      توئی که می دانی و می بینی نامرادیها را و به دست تقدیرشان می سپاری  
      بی شک حضور تو تلنگری ناخواسته به کشمکشهای درونی صاحبان دیدگانی است که ترا میشنوند و نمی بینندت و نمی اندیشندت .
      حضور تو با پیچش عطر اقاقی های معطر در فضای قلبی ساده همراه است .
      حضور توبا خنده غنچه های بنفشه های خندان در بهار همراه است .
      حضور تو جلوه گر یک دنیا خصلت های خوب است .
      حضور تو میعادگاه طلوع خورشیدی مهربان در دستان ساده من است .
      حضور تو درخشش بیکرانی از هزاران شهاب زیباست .
      حضور تو خط پایانی است برای تمام تفکرات منفی وآغازی است برای شروع یک لحظه اشتیاق برای یک عمر جاودانگی، که با بازشدن غنچه لبانت وپژواک صدایت آغاز میشود و نمیتوان پایانش را حدس زد که با تو بودن پایانی ندارد ، چرا که تو نهایت تمام پدیده های خوب هستی .
      حضور تو مثل نیلوفری است که در برکه ای ساکت روئیده تا با تمام وجود فریاد بزند که میتوان در بی احساس ترین جاها قشنگترین زیبائیها را خلق کرد و دلها و چشمهایی را مسحور نمود.
      حضور تو آرامشی است که در هرجا که باشی انتشارش میدهی و با هرکه باشی به نهایت راحتی خیالش میرسانی و به تفکرش وا میداری و آسوده اش میکنی و می رهانیش از هر بد اندیشی زیرکانه .
      مهربان
      تمام این نوشته ها تصویری است که از تو در ذهن من جای گرفته و ذهن مرا به تابلویی زیبا از خصلت هایت مبدل کرده است .تابلویی که قفل دل تو پشت آن قرار گرفته است . 
      دلی که مملو از میلیونها خصلت خوب دیگری است که من نمیتوانم به آنها دسترسی داشته باشم ، زیرا نفوذ در دل تو کار ساده ای نیست .
      من در پایان نوشته هایم اعتراف میکنم که در مقابل خوبی تو خجلت زده شده و نتوانستم مهربانی هایت را تفسیر کنم .
      من پیروزی و سعاتمندی روز افزون تورا خواستارم و به دوستیت پایدارم و با این جمله مطلبم را پایان میدهم که کاش از آن من بودی تا تمام خوبیهارا نثارت میکردم . 
       
                                                           علی صمدی تابستان 89   

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۱۶۵۸ در تاریخ پنجشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۲ ۱۳:۴۱ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0