( مغازه ی ننه شهری )
مَثَلِ از شیر مرغ تا جون آدمیزاد، در کودکی ام تعلق می گرفت به مغازه ی کوچکی که پُر بود از ، پوشاک ، ظروف ، لوازم التحریر ، اسباب بازی ، بَدَلی جات و خوراکی های ترش و شیرین ، که باعث می شد جز بزرگترها ، بچه ها هم مشتریِ ثابت آنجا باشند.
سکینه خانم معروف به (ننه شهری) پیرزنِ مهربانی بود با مویی حنایی ، قد کوتاه ، کمری خمیده و صورتی گِرد ، که همیشه پذیرای مشتری های وقت و بی وقتِ مغازه ی کوچکش بود .
مغازه ای که بچه ها بابت خرید از آنجا نصیحت می شدند و ناظم ها به تکرار سرصف اعلام می کردند : از مغازه ی ننه شهری چیزی نخرید.
ولی خوب ، کو گوش شنوا !؟
مگر می شد از آن همه خوراکی خوشمزه دل کند!؟
خوراکی هایی مثل : برنجک ، گندم شاهدونه ، ترشک ، تخمه ی قیف شده در کاغذ باطله ، قره قروت جوهرلیمو و کلی خوراکی های دیگر که مسیر مدرسه تا خانه و بلعکس را دلچسب تر می کرد.
شاید می شد گفت ، آنجا تنها مغازه ای بود که وقتی واردش می شدی ، دوست داشتی ساعت ها لا به لای آن همه خوراکی و اسباب بازی وقت بگذرانی .
بماند که گاهی هم وسوسه می شدی ، تا چیزی درون جیبت بگذاری و با پول کم ، اما جیب پُر ، از مغازه بیرون بیایی.
خدا می داند . شاید هم ننه شهری متوجه این شیطنت بچه ها می شد و دلش نمی آمد این شادی کوچک را از آنها دریغ کند .
تا شاید سال ها بعد ، همان بچه ها با مرور خاطرات شیرین شان ، از او یاد کنند و با ذکر فاتحه و خدابیامرز گفتن ، باعث شادی روحش باشند .
روحش شاد
درود بر بانو حصارکی عزیزم
روحش شاد و قرین رحمت الهی
موفق باشید