سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

چهارشنبه 6 فروردين 1404
    27 رمضان 1446
      Wednesday 26 Mar 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        تمام پلیدیها در خانه ای قرارداده شده و کلید ان دروغگویی است. امام حسن عسكري(ع)

        چهارشنبه ۶ فروردين

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        خاطرات دردناک قسمت ۸
        ارسال شده توسط

        حمید روزبهانی

        در تاریخ : ۲ هفته پیش
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۵۸ | نظرات : ۰

        *(خاطره...درد)*(۸)
         ^^^^^^^^^^^^^^^^
        گفتم بله حمیدم پرسید چرا لختی پس پیرهنت ماجرا را گفتم کلی خندیدبار الاغ را باز کرد آردها بزمین افتادند به الاغ هی زد الاغ برخاست وبا دیدن الاغ دیگر عر خفیفی زد وشوق وذوق خود را نشان داد عمو قدرت معروف بود به (قدرت سازنه چی)او بهمراه برادرش عمو نبی دهل وسورنا میزدند در جشنها ومراسم ویا عزاداریها سورنا ودهل میتواختند ومعروف بودند (به نبی سازنه) یا (قدرت سازنه)عمو قدرت گفت بچه تو چرا بدموقع راه افتادی اونم تنها تو فکر نکردی گرگی جانوری درنده ای اگر برسد هم خودت هم الاغتو پاره می کنه؟؟؟
        ...باید برگردی شهر.. عمو قدرت با همسرش به شهر میرفتند تا بچه بیمارشانرا دکتر ببرند اوبه همسر ۸ش که سوارالاغ بود گفت 
        ای زن پیاد شو اون بچه را زمین بذاروبیا کمک کن تا بار را ببندیم
        بمن گفت پیراهنت بپوش وسر الاغ را نگهدار همسرش پیاده شد وباو کمک کرد دوباره آردها را به پشت الاغ بستند ومراهم مانند پرکاهی برداشت وبه روی باز آرد گذاشت وگفت باید برگردی شهر فردا با انگور بارها میری دره گرگ
        به شهر رسیدیم اومرا به علافی مرحوم عبدالحسین علاف (کفاشزاده )برد آرد ها را در علافی گذاشت والاغ را به طویله او سپردسپس از من پرسید جایی داری شب بروی گفتم بله منزل عمویداله گفت آها او پاسبانه؟؟ خیلی خوب فردا بیا وبا انگور بار ها حرکت کن شاید دیدمت ..
        من بطرف منزل عمویم رفتم در زدم زن عمو فاطمه در را باز کرد باتعجب پرسید حمید مگر نرفتی گفتم نه فردا میرم پرسید شام خوردی گفتم بله پسرعمو ولی اله خواب بود لحافی برایم کنار او پهن کرد دراز کشیدم تاصبح سقف خانه را نگاه کردم..  
        ادامه دارد...
        $$$$$$$$$
        از؛خاطرات
        *(حمیدروزبهانی)*

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۵۴۹۶ در تاریخ ۲ هفته پیش در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        امارفا - آمارگیر رایگان سایت
        1
        در حال بارگذاری