سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 15 ارديبهشت 1403
  • روز بزرگداشت شيخ صدوق
26 شوال 1445
    Saturday 4 May 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      شنبه ۱۵ ارديبهشت

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      فرخ تمیمی شاعر نیشابوری
      ارسال شده توسط

      لیلا طیبی (رها)

      در تاریخ : شنبه ۴ آذر ۱۴۰۲ ۰۴:۱۷
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۹۹ | نظرات : ۱


      استاد "فرخ تمیمی" شاعر و مترجم ایرانی، فرزند "میرزا محمدخان طالقانی"، در ۱۱ بهمن ماه سال ۱۳۱۲ خورشیدی در شهر نیشابور دیده به جهان گشود؛ در سن دو سالگی پدرش را از دست داد و زیر نظر مادرش "نصرت‌السلطنه مقدم مراغه‌ای" در تهران بزرگ شد. او دوره‌های ابتدایی و متوسطه را در دبستان تمدن و دبیرستان دارالفنون گذراند و در سال ۱۳۴۶، فارغ‌التحصیل رشته‌ی حسابداری و امور مالی از دانشگاه شد و به مدیریت حسابرسی و ریاست قسمت حسابداری کارخانجات و شرکت‌های مختلفی همچون  کارخانه‌ی لاستیک‌سازی بی-اف-گودریج، کارخانه‌ی بیسکوئیت سازی مینو، کارخانه‌ی اتومبیل‌ سازی سیتروئن، پ شرکت داروسازی ایران ارگانون، و شرکت صنایع تهویه‌ی مطبوع کویرترموفریگ درآمد.
      تمیمی در سال ۱۳۴۵ ازدواج کرد. نام همسرش "زهرا منشور" است و حاصل این ازدواج یک پسر به نام "فرهنگ"، متولد ۱۳۴۷ می‌باشد.
      فرخ تمیمی از شاعرانی است که در دوران پر تلاطم سال‌های ۱۳۳۰ تا ۱۳۴۰ پا به عرصه شعر نهاد. او در آغاز کار خود تحت تاثیر ساختار و فضاهای شعر توللی و نادرپور بود و در قالب چهار پاره شعر می‌سرود اما اندک اندک با پیمودن مسیر ویژه خود را از این تاثیر رهانید.
      اشعار تمیمی ساده و طنزآلود و فشرده است تصویر فضاهای شهری و زمینه‌های زیست شهری در اشعار او عمده‌ترین فضاهای شعری را تشکیل می‌دهند در شعر تمیمی نوعی طنز پنهان اجتماعی وجود دارد‌. در مجموع فرخ تمیمی شاعری است که دارای زبانی ساده که با بیان مسائل روز و با خلق تصاویری از طبیعت شعری و بازتاب‌های آن در انسان اشعار خاص خود را می‌سرراید.
      فرخ تمیمی در ۲۳ اسفند ماه ۱۳۸۱، به دلیل ایست قلبی در تهران درگذشت و در قطعه‌ی هنرمندان بهشت زهرا به خاک سپرده شد. 
      او به زبان انگلیسی در حد بالایی تسلط داشت و گه گاه به ترجمه‌ی شعر، مقاله و کتاب نیز می‌پرداخت که برخی از ترجمه‌های او از این قرارند:
      - ادبیات امروز آمریکای لاتین - سالنامه‌ی کیهان سال ۱۳۵۲، دفتر قصه ۲-۱۹
      - مردان پوک - شعر تی.اس.الیوت، همراه با تحلیل اُ.اِف کائیل، مجله‌ی بنیاد، سال ۲ ش ۱۶ تیر ۱۳۵۷. ۲۴-۲۶-۸۰-۸۱
      - دنیا از چشم هسه - گزین گویه‌های هرمان هسه، مجله‌ی دنیای سخن، ش ۲۵ فروردین ۱۳۶۸ ص. ۷۹-۷۸ 
      - ازرا پاوند - دبلیو ون اوکانر، نسل قلم: کهکشان ۱۳۷۵ 
      - راینر ماریا ریلکه - جی الستون، نسل قلم: کهکشان ۱۳۷۶ 
      - ترانه‌های پینک فلوید - ترجمه با م.آزاد، ثالث ۱۳۷۷ 
      - شور ذهن - زندگی نامه‌ی فروید. نوشته‌ی ایروینگ استون، ترجمه با اکبر تبریزی، مروارید ۱۳۷۸
      او در نیمه ی دوم دهه ی ۱۳۷۰، کتاب پرباری درباره‌ی زندگی و شعر منوچهر آتشی شاعر هم نسل خودش فراهم آورد. - پلنگ دره‌ی دیز اِشکن  ثالث ۱۳۷۸

      ▪︎کتاب‌شناسی:
      - آغوش - ۱۳۳۴
      - سرزمین پاک - ۱۳۴۱
      - خسته از بی‌رنگی تکرار - ۱۳۴۰
      - دیدار - ۱۳۵۰
      - از سرزمین آینه و سنگ - ۱۳۵۶
      - گزیده اشعار - ۱۳۶۹
      و...
      ▪︎نمونه‌ی شعر:
      (۱)
      سلام ای مه سپید 
      چه زود می‌گذری.
      من از کویری می‌آیم که به هنگام مهرگان
      خواب باران می‌بیند 
      و گیاهی در آن می‌روید 
      که در وهم 
      از تیره‌ی گیاهان آبزی است.
      سلام ای مه سپید 
      آوند این نبات تشنه، تو را می‌خواند 
      تا تو را تکرار کنم 
      من ادامه می‌یابم 
      از نسل من فرزندی به جای خواهد ماند 
      همنام تو.
      در کوچه‌ها اگر سیمای مرا دیدی
      به نوازش درنگی کن 
      همنام تو 
      قسم به نام تو 
      که 
      نوازش تو را بر خاکم خواهد نشاند.

      (۲)
      [تمنای گناه]   
      خزد لرزان، درون بستر من 
      ز شرمی خفته می‌گوید که: - بفشار
      چنان بفشار بر خود پیکرم را
      که بشکوفد هوس‌های گنه بار
      به دندان گیر و شادی بخش و می نوش
      ز خون این لبان بوسه گیرم.
      ببین از گونه سرخم بریزد؛
      شرار خواهش آرای ضمیرم.
      درنگی کن در آغوشم که امشب 
      فروزان‌ست بزم عشق دیرین 
      نمی‌خوابیم و می‌نوشیم تا صبح 
      ز جام بوسه‌ها، بس راز شیرین 
      چنان گنجد در آغوشم که هر دم
      بیندیشم که او غرق‌ست در من 
      و یا در حلقه‌ی بازو، اثیری‌ست 
      به جای پیکر عریان یک زن.
      اتاقی هست و ما و خلوت و می.
      صدای بوسه‌ها؛ آهنگ دل‌ها.
      نمی‌رقصد بدین آهنگ تبدار
      به جز رقاصه‌ی مست تمنا...
      چو بشکوفد گل زرین خورشید 
      مرا خواند بدان چشم فسونگر.
      گشاید بازوان گوید که: - باز آ
      گنه شیرین بود... یک بار دیگر!

      (۳)
      [وسوسه] 
      گویم؛
      او را به خود فشارم، بی‌تاب.
      گویم؛
      لب بر لبش گذارم، پر شور.
      ترسم؛
      از دست من، چو دود گریزد.
      ترسم؛
      دندان او، چو برف شود آب.

      (۴)
      [در آینه‌ها] 
      یک لحظه چون گیاه رؤیا، رویید 
      تصویر: یک کلاس و معلم 
      در صاف شیشه‌های پنجره‌ی من 
      من،
      این رویش را در آینه دیدم.
      در صاف شیشه‌های پنجره، نومید 
      مردی بر تخته‌ی سیاه نویسد 
      کوشد تا حل کند معادله‌یی را.
      آیا «ایگرگ»
             در این معادله چندست؟
      تا کی بر تخته سیاه، معلم 
      کوشد تا حل کند معادله‌اش را
      ایگرگ،
              ایگرگ،
      ناگه غریوی برخاست.
       «ایگرگ اینجا برابر صفرست»
      در باغ ناشکفته‌ی ذهنم 
      روباه خستگی است که خواند 
      شاید یک آسپیرین،
                  شاید 
      روباه را ز باغ براند.
      اینک مجهول این معادله،
                            صفرست.
      دیگر در آن کلاس کسی نیست.
        باید آن صفر را در آینه‌ها دید.
       
      (۵)
      [انسان] 
      سیاره‌ی زمین 
      پیوند می‌خورد
      با ماه
          مریخ 
              با زهره
                  مشتری
      و
      دست بلند و محتشم انسان
      یک روز
      خواهد رسید 
      تا کهکشان دور
      تا عمق کائنات
      تا انفجار نور
       
      دست بلند و محتشم انسان
                  اما 
      کوتاه می‌شود
      هنگام دستگیری دست برادری!
       
      (۶)
      [شنل آفتاب] 
      سر شانه‌های خسته و افسرده‌ام،
      گرمی گرفت از شنل زرد آفتاب
                           در صبح سرد دی

       (۷)
      [سالنما] 
      خورشید،
              در اعتدال ربیعی است.
      امروز، روز اول سال مار،
              سال زهر،
              سال دندان و
                  سال نیش...
       
      (۸)
      [خروش فرهاد] 
      گل سرخ اناران و حصار باد
      لب خندان نگین رج رج مرجان
      ندانم رشته‌ی یاقوت شد، یا اخگر سوزان
      چه می‌گویند، شد خاکستری خاموش

      ترا کی می‌توانم دید؟
      درخت سرکش اما گُر گرفت و بیستون در نور می‌افروخت 
      -«مرا هرگز نخواهی دید»
      لبت سرخ و بر آن لبخنده‌ی فرهاد
      شکسته فرق تو از تیشه‌ی بیداد.

      (۹)
      [روزی که نیستی] 
      در چشم آسمان
      زمین هنوز جوانی تنهاست 
      در ماه می‌نشیند، اما قلبش 
      در کهکشان‌ها می‌کوبد.

      روزی که نیستی 
      «ناهید»
      شاید 
       تنهایی را
        نشکیبد دیگر 
       و
          با جوهر بنفش 
      یک سرخگُل بکوبد بر 
                  بازوی زمین.

       (۱۰)
      [خط عمر] 
      خط چندم را می‌خوانم؟
                         نمی‌دانم.
      این خط عمر توست 
      تا پرتگاه زاویه دستت جاری
      مردی درین گذر
      در راه تو خواهد آمد 
      سایه به سایه.

      غرقاب‌ها اما در نقطه‌های اوج.

      فتح 
      تنها نصیب تو 
      از فتح قله‌ها مایوس می‌نشیند او
      در شب‌نشین آبی آویزه‌های یخ.
       
      گردآوری و نگارش:
      #لیلا_طیبی (رها) 

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۱۴۲۵۲ در تاریخ شنبه ۴ آذر ۱۴۰۲ ۰۴:۱۷ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقدها و نظرات
      عارف افشاری  (جاوید الف)
      شنبه ۴ آذر ۱۴۰۲ ۱۹:۵۷
      خندانک
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0