سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 4 آذر 1403
    23 جمادى الأولى 1446
      Sunday 24 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۴ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        آرش دل‌آور شاعر کوچصفهانی
        ارسال شده توسط

        سعید فلاحی

        در تاریخ : پنجشنبه ۱۶ شهريور ۱۴۰۲ ۰۴:۳۷
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۷۱ | نظرات : ۱

        آقای "آرش دل‌آور" شاعر، نویسنده و منتقد ادبی، زاده‌ی سال ۱۳۵۹ خورشیدی، شهرستان کوچصفهان است.
        بسیاری از اشعار و نقدهای ادبی وی، در مطبوعات کشور چاپ و منتشر شده است. 
        از آثار وی می‌توان به مجموعه شعر "صحافی باران" انتشارات خارا سال ۱۳۹۶ و "آنتولوژی شعر" (معاصران مؤثر در شعر ایران) در سال ۱۳۹۷ توسط انتشارات آقای کتاب، اشاره کرد.
         
        ▪نمونه‌ی شعر:
        (۱)
        [ای صندلی!] 
        برای نرسیدن به حرف‌های تو  
        کیلومترها رفتم در کارگاهِ کوچک‌ام
        دست‌های‌ام را کنارِ تیغی بردم 
        که با لرزیدن بزرگ می‌شد  
        ای صندلی!
        بنشینم در این صحافی  
        کتاب‌ها مرا می‌خوانند!
        و این پِرِس خسته‌گی‌های‌ام را 
        روی شانه‌های‌اش می‌ریزد 
        درست مثلِ کارگرها که به موقع می‌بارند  
        و مادران‌شان نیمه‌شب‌ها بی‌خوابی به سرشان می‌زند؛ تاب نمی‌آورند  
        به یادِ قاشق، بشقاب و ماهی‌تابه‌ی تک‌نفره‌شان 
        حتا دنیای پانزده‌ساله‌گی‌یی  
        که اولین نگاه را با خودش ریخت 
        ریخت در موج‌هایی که برای دریا کارگری می‌کنند 
        به قدِ هیچ‌کس نرسیده بودم 
        که سرم را بردم پیشِ کودکی‌های‌ام 
        با بارانی که می‌چرخید تا صورت‌ام را گم کند 
        صندلی!
        ای صندلی!
        مادرم گفته بود کجا می روی؟!
        دست‌ات را کجا می‌بَری؟!
        کار زود است 
        دوری دیگر دوستی نمی‌آوَرَد ؛ زور می‌آوَرَد...
        حالا سی‌وهفت‌ساله‌گی‌ام را 
        طوری می‌کشانم تا زودتر پیر شو…

        (۲)
        نشسته‌ام خیره به گردش مورچه‌ها 
        که تنهایی‌ام را عمیق‌تر می‌کند.
        در آخرین تای سفره
        خودم را خالی می‌کنم با ریختی دیگر 
        ریزِ ریز می‌شوم، ریز ریز
        آن‌قدر که همه چیز خانه دارد
        با تنهایی‌ام کنار می‌آید 
        دستگیره‌ی در
        چکه‌های شیر 
        و جای پای کسی که 
        هیچ وقت نبوده است. 

        (۳)
        سگی که چند شب پیش 
        چند روستا آن‌طرف‌تر ولش کرده بودند 
        ساعت چهار صبح برگشته به خانه‌ی محمدعلی 
        وسط حیاط هی دم تکان می‌دهد هی زوزه می‌کشد.
        گربه‌ای که توی گونی بسته 
        پنج کیلومتر بعد از خانه‌اش
        در مزرعه‌ای انداختن‌اش
        خودش را رسانده روی پله‌ها 
        زل زده به صاحب‌اش مش‌جعفر 
        ببین!
        من هم برگشته‌ام!
        برگشته‌ام به دوران پیش از عاقلی‌ام
        از وقتی که داشتی می‌رفتی 
        شاخ درآوردم
        مسیرهایت را، هی بو می‌کشم 
        به در می‌روم 
        به دیوار
        حتی سلول‌های تن‌ام فهمیده‌اند 
        کسی در من رشد می‌کند 
        وقتی که راه می‌افتم 
        انگار دارم چهار دست و پا می‌روم
        هرچه زودتر گونی را بیاورید!
        من برای دوست داشتن 
        حیوان خوبی شده‌ام. 

        (۴)
        می‌دانی همیشه نگاه‌ات فرق داشت 
        ریختن موهایت فرق داشت 
        گرمی دست‌هایت فرق داشت 
        و این خیابان پر شده از اردیبهشت هم…
        این فرق‌ها هیچ‌گاه نگذاشتند 
        به هم برسیم.

        (۵)
        از جنگ 
        تنها خاموش کردن چراغ‌ها یادم است 
        که فکر می‌کردم
        ستاره‌ها جا به جا می‌شوند و می‌افتند 
        بر سر آدم‌ها.
        تو اما نمی‌توانی چراغ‌ها را خاموش کنی 
        نمی‌توانی دخترم.
        در جنگ بین ما 
        تنها عروسک‌ات را
        در جای امنی قرار بده.

        (۶)
        از شالیزارهای پدری‌ام
        خجالت می‌کشم 
        وقتی 
        بر سفره‌هایمان
        برنج‌های هندی
        قد کشیده است!!

        (۷)
        زیر هر سنگ 
        درختی بزرگ شده است 
        وقتی 
        پای شعر را 
        به قبرستان‌ها 
        باز کردند.

        گردآوری و نگارش:
        #زانا_کوردستانی  

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۳۹۰۶ در تاریخ پنجشنبه ۱۶ شهريور ۱۴۰۲ ۰۴:۳۷ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        زهره دهقانی ( شادی)
        يکشنبه ۱۹ شهريور ۱۴۰۲ ۱۶:۵۵
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1