دوشنبه ۱۹ آذر
گل شب بو و یک خاطره
ارسال شده توسط احمد پناهنده در تاریخ : يکشنبه ۱۰ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۰۲:۵۹
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۲۳۳ | نظرات : ۱۹
|
|
گل ِ شب بو و یک خاطره
گل شب بو، گلی است آشنا برای همه ی ایرانیان بویژه گیلانیان
این گل همچنانکه از نامش پیدا است، گلی است که در شب عطر و بویش را در فضا پخش می کند و هر انسانی را، با بویش، آرامش می دهد و طعم فضای زندگی را تلطیف می کند
گل شب بو، انواع مختلف دارد که قد و اندازه بوته اش متفاوت و رنگ گلبرگهایش نیز، از همه رنگ است
آن زمان های نه چندان دور که خانه های اکثر مردمان ِ لنگرود، حیاط دار و به اصطلاح امروزی، ویلایی بوده است، در حیاط هر خانه ای کنار گلهای دیگر، گل شب بو تاج سر همه گلها در کنار گل یاس بود
زیرا این دو گل وقتی خورشید غروب می کرد، و هوا به طرف خنکی می رفت، هر آنچه را که در توان و استعدادشان داشتند، فضای پیرامون را عطر افشان می کردند
بطوریکه محال بود، کسی با شنیدن طعم ِ بوی این دو گل، یک آخی نگوید
یعنی خستگی از تن بیرون می کرد و آرامش را در درون هر فردی جاری می نمود
گل شب بویی که در حیاط خانه ی ما بود، رنگ گلبرگ هایشان زرد و بنفش بودند
همانگونه در آغاز این نوشته آمد، گل شب بو، انواع مختلف دارد که گلبرگ هایشان هم، از همه رنگ هستند
آری این روزها که هوا در هر غروب به سمت خنکی می رود، گل شب بو جایگاه ویژه در معطر کردن فضای شهر و خانه را دارد
گلی که نه تنها مهمان و بلکه میزبان اکثریت حیاط خانه ها است بویژه در شهرستان لنگرود
امروز را نمی دانم اما در گذشته چنین بوده است
حال با هم خاطره ای در مورد این گل را با هم بخوانیم
کلاس سوم متوسطه بودم
دبیری داشتیم به اسم آقای هاشیمان
این دبیر، سه درس متفاوت را به ما تدریس می کرد که هیچ نزدیکی با هم نداشتند
علوم اجتماعی
هندسه
و طبیعی
از دروسی بودند که این دبیر به ما درس می داد
من یکبار شیوه ی درس دادن این دبیر را در درس هندسه برای شما تعریف کردم
اما در درس طبیعی که علمی است مربوط به گیاهان و جانوران،
این دبیر در درس گیاهی، در همان آغاز خیال خود و خیال ما را راحت می کرد و می گفت:
اصلن نیازی نیست که وراجی های کتاب، در مورد گل های شب بو و زنبق و بادمجان و گیلاس و و و را یاد بگیرید
بلکه یادگیری دیاگرام این گلها و گیاهان، کفایت می کند
بعد می گفت، من هم دیاگرام ِ گلها و گیاهان را، اینجا درس می گویم و از شما می خواهم، همینی را که من درس دادم، شما به من پاسخ بدهید و یا وقتی در امتحان درس طبیعی از شما در مورد گل و یا گیاهی پرسش کردم، مثل من که به شما درس دادم، پاسخ دهید
بعد شروع می کرد به درس دادن
و وقتی می رسید به گل شب بو
می گفت
این گل
چهار کاسبرگ دارد
چهار گلبرگ دارد
چهار پرچم و چهار مادگی دارد
و بعد ادامه می داد و می گفت
دفعه دیگر، وقتی از شما پرسش کردم، گل شب بو را تعریف کنید
شما هم بگویید
گل شب بو
چهار کاسبرگ و چهار گلبرگ و چهار پرچم و چهار مادگی دارد
همین طور گلها و گیاهان دیگر
ما هم چون با این دبیر زاویه داشتیم، با دل و جان پذیرفتیم چنین کنیم که او می خواهد
چون بسیار راحت بود
اما وقتی ساعاتی دیگر می آمد و اسم ما را صدا می زد، باید می رفتیم جلو تابلو و می ایستادیم تا او از ما درس بپرسد
از قضا، اولین نفر من بودم
وقتی که صدایم زیاد، من رفتم جلوی تخته سیاه ایستادم
آقای هاشیمان از من پرسید، گل شب بو را تعریف کنید
من هم به تندی و با اطمینان گفتم
چهار کاسبرگ و چهار گلبرگ و چهار پرچم و چهار مادگی
آقای هاشیمان، نگاهی عاقل اندر سفیه در چشمان من ریخت و گفت
همین؟
گفتم آره آقا
آقای هاشیمان گفت
اینو عمه من هم بلد است
برو آن کنار بایست
همین طور از بچه های دیگر در مورد گل و گیاهان دیگر پرسید که همگی مثل من پاسخ دادند
چون خودش همین جوری درس داده بود و از ما هم چنین می خواست
وقتی که تعداد ما از بیست نفر گذشت، پورغم که مبصر کلاس بود را صدا زد و گفت
برو پای تخته سیاه
و پاک کن را با خرده گچ، گج مالی کن و به صورت تک تک شان بمال
پورغم هم همین کار را کرد و ما همه چون دلقکان سیرک و تاتر، چهره مان سپید گشت
بعد به پورغم دستور داد اینها را به خط کن و ببر، پیش مدیر دبیرستان، آقای عباس عسکری
پورغم هم، ما را چون دسته ای نظامی در یک ردیف به خط کرد و به طرف دفتر مدیر، روانه کرد
از قضا چون هوا خوب بود، عباس عسگری جلوی در اتاقش ایستاده بود و به پرندگان بازیگوش نگاه می کرد که با جفتشان عشقبازی می کنند و همچنین از هوای خوش لذت می برد
اما همینکه ما را دید، برآشفته شد و از پله ها پایین آمد و ما را به کلاس برد و سر آقای هاشمیان داد کشید که
اینجا مگر پادگان نظامی است که این کار را با بچه ها می کنید
بعد به ما گفت بروید صورت خودتان را بشویید.
دیگر نمی دانم بعدها آقای عسکری به هاشمیان چی گفت
اما حالش خوب نبود و روز بروز حالش خرابتر شد
بویژه وقتی که پسر نوجوانش فوت کرده بود
احمد پناهنده ( الف. لبخند لنگرودی )
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۱۳۳۱۴ در تاریخ يکشنبه ۱۰ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۰۲:۵۹ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
|
باشما موافق هستم چون زندگی بدون خاطره معنی ندارد درود بر شما و سپاس از حضور مهربان شما | |
|
مهرتان پایدار خانم سمیعی نازنین خوشحال و دلشادم که خاطرات و نوشته هایم را دنبال می کنید و خوشحال تر هستم که از خواندنش لذت می برید درود بر شما و سپاس از مهربانی شما درست است بچه هفت ساله همان معلم روانی در کودکی به دلیل بیماری سرطان فوت کرده بود
| |
|
درود بر شما دوست گرامی | |
|
درود و سپاس خانم زند و که تلخص تان آرامش دهنده خسته دلان است مهرتان همیشگی باد | |
|
خانم نیره شیریان نازنین درود بر شما با عرض پوزش از تاخیر در پاسخ به مهربانی شما راستش امروز متوجه شدم که مهربانی تان را از من دریغ نکردید خوشحال و دلشادم که خاطرات و نوشته هایم را می خوانید و لذت هم می برید سپاس از شما از آشنایی با شما بسیار شادمانم خوش و سلامت باشید | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.