بانو "پانتهآ صفايی"؛ شاعر ایرانی، زادهی سال ۱۳۵۹ خورشیدی، در بروجن از شهرهای استان چهارمحال و بختیاری است.
همسرش اهل خمينیشهر است و او هم از سال ۱۳۸۴ ساكن اين شهر است.
وی دارای مدرک مهندسی مکانيک از دانشگاه کاشان و مدرک ارشد ادبیات، که فعاليت ادبیاش را از سال ۱۳۸۱، به شکل جدی شروع کرد و در حال حاضر عضو شورای شعر ادارهی ارشاد استان اصفهان است.
▪افتخارات ادبی و هنری:
- برندهی جايزهی گام اول و نامزد جايزهی كتاب سال شعر زنان (كتاب خورشيد)
- نامزد جايزهی قلم زرين
- نامزد جايزهی كتاب سال دفتر شعر جوان
- رتبهی دوم جشنوارهی شعر فجر
و...
▪کتابشناسی:
- خوش به حال آهوها - ۱۳۸۶
- گريههای حوا - ۱۳۸۶
- ديشب كسی مزاحم خواب شما نبود؟ - ۱۳۸۸
- از ماه تا ماه - ۱۳۸۹
- روزهای آخر آبان - ۱۳۹۰
و...
▪نمونهی شعر:
(۱)
درختها همه عریان شدند، آبان شد
و باد آمد و باران گرفت و طوفان شد
نیامدی و نچیدی انار سرخی را
كه ماند بر سر این شاخه تا زمستان شد
نیامدی و ترك خورد سینهی من و ... آه!
چقدر یك شبه یاقوت سرخ ارزان شد!
چقدر باغ پر از جعبههای میوه شد و
چقدر جعبهی پر راهی خیابان شد!
چقدر چشم به راهت نشستم و تو چقدر
گذشتن از من و رفتن برایت آسان شد!
چطور قصهام اینقدر تلخ پایان یافت؟
چطور آنچه نمیخواستم شود، آن شد؟
انار سرخ سر شاخه خشك شد، افتاد
و گوش باغ پر از خندهی كلاغان شد...
(۲)
کی میرسم به لذت در خواب دیدنت
سخت است سخت از لب مردم شنیدنت
هر کس که این ستارهی دنبالهدار را
یک قرن پیش دیده زمان دمیدنت –
از مثل سیل آمدنت حرف میزند
از قطره قطره بر دل خارا چکیدنت
پروانهها به سوختنت فکر میکنند
تک شاخها به در دل طوفان دویدنت
من …من ولی به سادگیت مهربانیات
گه گاه هم به عادت ناخن جویدنت
آخر، انار کوچک هم بازی نسیم!
دیگر رسیده است زمان رسیدنت
پایین بیا که کاسهی دریوزگی شده است
زنبیل من به خاطر از شاخه چیدنت
یا زودتر به این زن تنها سری بزن
یا دست کم اجازه بده من به دیدنت…
(۳)
هزار بار نوشتی بیا بیا دیر است
هزار بار نوشتم که پای دل گیر است
شکست نیم نگاهت سکوت آینه را
نگاه کردن تو انتشار تصویر است
هزار بار برایت سرودهام، اما
غزل برای تو تنگ است، دست و پاگیر است
غروب فرصت خوبی برای دیدن بود
دریغ چشم تو از این کرانهها سیر است
تو با دعای توسل گذشتی از پاییز
به استخاره نشستیم ما، دگر دیر است
نه من، نه تو، نه غزل، هیچ کس مقصر نیست
گناه زردی ما روی دوش تقدیر است.
(۴)
نه مثل هیچ کس، مثل کسی که مثل هرکس نیست
به دنیا آمدی، آیا همین تاریخ را بس نیست؟
همین بس نیست تا قدر تو را تاریخ بشناسد؟
برای قدردانی از تو، آیا بودنت بس نیست؟
که چشمان تو خورشید است و دستان تو تابستان
شبیهت آفتابی زیر این طاق مقرنس نیست
و بر چادر نمازت ابرهای موسمی جمعند
چه غم ای ماه، اگر پیراهن سبز تو اطلس نیست؟
علی را ﻻاقل یک چاه میفهمید، امّا تو...
بمیرم، هیچکس بانوی من! مثل تو بیکس نیست!
بمیرم، هیچ جای آسمان و خاک یک طاووس
چنین بال و پرش آزردهی منقار کرکس نیست!
بفرما نور چشمت بازگردد بانوی مهتاب!
که غیر از چشمهایش راه برگشتی به مبعث نیست
بگو، لبها به لبّیک تو آمادهست، لب بگشا
که پیشت شهر، پیش از این اگر کر بود، ازین پس نیست
بگو، صدها انار سرخ روی شاخه بیدارند
محبّت در دل ما دیگر آن بادام نارس نیست.
(۵)
نفس نفس به درونت بكش هوايم را
و پر كن از نفست ذره ذرههايم را
نسيم باش و به بازی بگير مثل پری
شبانه گيسوی بر شانهها رهايم را
اگر هميشه مرا بيم سرنگون شدن است
تو كج گذاشتهای خشت ابتدايم را
زنی به ميل خودت آفريدهای از من
خودت به هم زدهای نظم آشنايم را
فرشتگان مقرب هنوز حيرانند
تو را به سجده درآيند يا خدايم را
من اختراع توام ثبت كن مرا كه خدا
كنار رفت و پذيرفت ادعايم را
به اسم شهر تو تغيير ميدهد يك روز
شناسنامهى من اسم روستايم را
شغالهای بيابان تمام شب تا صبح
مدام زوزه كشيدند رد پايم را
برای آنكه بدانند من از آن توام
به بوسه مهر بزن بين شانههايم را...
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)
🌼🌼🌼
🏵🏵
💐