بهمن 57
همونطوری که میدونید اسم من بهمنه ، چند روز پیش هم رفتم توو 57 سال .
یه حسی دارم انگار یه جورایی برگشتم به بهمن 57 . البته نه اون بهمن پنجاه وهفتی که دلار7 تومن بود
و سکه 3500 تومن ، یعنی اون موقعی که 12ساله بودم . حسِ دیگه ای از بهمنو دارم تجربه میکنم در
اوضاع احوالی که یه کیلو گوشت رسیده به حدود 350000تومن . خدا کنه دیگه کسی منّتی برای یارانه سرمون نگذاره که این ماه میخوام اونهمه یارانه ای که به من میدنو بدم هشتصدگرم گوشت بخرم . خدای من واقعاً هم ، چقدر دراین مدت زحمت کشیده شده ، هرکس اینهمه زحمت رُو کشیده دستش درد نکنه .
بالاخره حسِ غریبی دارم ، دیگه قریب افشاری هم نیست و بالطبع ، واریته ای هم نیست . عوضش واریته ی حماقت درهمه برنامه ها به چشم میخوره . دیگه نادرشاه افشاری هم نیست ، همونی که اولش خوب اومد و آخرش اونطوری خودشو خراب کرد . البته طبیعیه ، قسی القلب بودن اولش سخته وقتی انجامش دادی عادی میشه ، مثلِ سیگارکشیدن میمونه ، مثلِ تریاک که یه موقعی مواد مخدرمحسوب میشد ولی حالا کشیدنش بچه بازی حساب میشه. چند تا جوون با هم صحبت میکردن و ازهنرهاشون میگفتن ، وقتی فهمیدن یکیشون تریاکیه بهش گفتند : خاک توسرِ اُمّلِ ت کنن . یکی شون اندر فواید کراک گفت و یکی از شیشه و دیگری از قرصهای روانگردان و هروئین و ...
که اینقدر ناشی ام نمیدونم کدوم یکی کشیدنیه و کدوم خوردنی و کدوم استعمال کردنی .
بالاخره دراین بهمن 57 دوباره ای که دچارش شدم تازه به حالتِ خل وچلِ وودی آلن پی بردم که بیچاره چه بر او گذشت که که کتابِ دفاع از دیوانگی را نوشت . چند روز پیش کتاب صوتی اش را گوش دادم .
حدود هفت ساعت از دیوانگی های افراد و روزگار گفت و من بهش حق دادم که دراین روزگار، فردی عاقل دیوانه شود ، یا بهتر بگویم مثلِ بهلولِ دانا خودش را به دیوانگی بزند . سَبک اش پسندیده بود .
واقعاً اگر به گوشتِ سیصد و پنجاه هزارتومنی نخندیم که دیوانه میشویم ، حتی دیوانه تر از وودی آلن . پس هم به گوشته میخندیم ، هم به کسی یا کسانی که قیمتِ گوشت را به قیمتِ تاجِ سر رساندند .
اون تاجِ واقعی و بی ارزشِ فکسنی ای که رفت قاطیِ باقالیا . فکرمیکنم باید به ریشِ این دنیایی که دچارِ آنیم خندید .
لطفاً برای منی که برگشتم به قهقرا و باید دوباره قهقراها را از نو تجربه کنم دعا کنید .
ببخشید ! فعلاً باید بروم میدان تره بار محله مون مرغ میدن ، تووی صف زنبیل گذاشتم و منهم اومدم از دیوانگی دفاع کنم . اومدم بگم که با تمامِ سیاستهای دولتزنان و دولتمردانمان مؤافقم .
الآن تووی میدون تره بارمحله مونم . ای وای خدای من ، تخم مرغ شونه ای 89000 تومن هم داره ،
آخ جون . یادِ گفته ی یکی دیگه ازمسئولینِ راستگویمان افتادم، وقتی ازکسی شنید که میگوید : تخم مرغ دونه ای 3000تومنه ،عصبانی شد وگفت : چرا تهمت میزنید خودم قیمتِ 2970 تومنی شو ابلاغ کردم ، وقتی ازچیزی خبرندارید اظهارنظرو جَوسازی نکنید لطفاً . وقتیکه داشت کلی تهمت به اون بدبخت میزد منهم ازرفتارش دیوانه شدم کانالِ تخم مرغی رُوعوض کردم رفتم کانالیکه راجع به تخمِ ترتیزک صحبت میکرد ، که یکی گفت چرا نمیری فلان کانال ، داره راجع به تخمِ شربتی صحبت میکنه ، و من تازه به اساسِ
اشتراکِ کانالها پی بردم .
توو این چله نشینی ای که داشتم اونقدر دیوانگی دیده ام که باید با اجازه از وودی آلن منهم یه کتابِ دفاع از دیوانگی بنویسم و برای اینکه وودی ناراحت نشه شاید دادم براش مقدمه ای بنویسه . شاید هم عکسِ عینکشو زدم روی جلد تا فکرنکنه حرفاش رُو کپی رایت کردم .
همراه با سوت ، درحالیکه با خودم زمزمه میکردم : " خوشا دیوانگی در روزگاری که هیچ اثر ازعقل نیست "، بازهم به یاد بهمن 57 شدنم افتادم و دپرس شدم وبا خودم گفتم : منو بگو که این آخرِعمری کارم
به جایی کشیده که با آچار آلن ، افتادم به جانِ زندگیم . همونطور که کارِ سفارتمون افتاده به آچارفرانسه
با اون دهنِ گشادش .
آره به 3 فارَتی که کلی ادعاش میشه و میگه قَدَرم و اگه دستِ خودش بود اسمشو میگذاشت 7 فارَت . صحبت از" 7 فارَت " که شد یه موشه اومد توو فکرم و گفت : حالا گیر دادی به ما ؟
یهویی دوزاریم افتاد و بهش گفتم : نه منظورم شماها نبودید ، شما و آقازاده های "حفارت"، برید تووی مزرعه ی پربرکت مون هر دَله دزدی میخواین بکنین بکنین شماها از مخ آزادید ، آزادید راحت کارتونو بکنین فعلاً آچارشلاقی وآچارقفلی تسلط اوضاع رُو در دست دارند غمتون نباشه . راستی یادم رفت بگم ، آچاربوکس هم کنارشون هست ، پس دیگه هیچ غمتون نباشه . تا ببینیم چی میشه ، آخه ماهم خدایی داریم.
فعلاً که شیطانِ بزرگ و پمپِ او و ، یارو ترامپ با اون امضاهای هیولاش که انگار با ماژیک وایت بُرد
روو یه تیکه کاغذ امضا میکنه و با اون لبخندِ ژوکوندِ مسخره ش اونو به همه نشون میده خوابمو کابوسی کرده . راستی نکنه دوباره برگرده و ترور دوباره مُد بشه . بازم نگران شدم .
حالا هرچی . توکل به خدا . فعلاً که از درون و برون پنجاه وهفتی شدم .
به آقا موشه گفتم : فعلاً شماها برید دنبالِ کارخدمتتون به موجوداتِ این مزرعه که فعلاً شما رئیسید .
و اضافه کردم که فعلاً لطفاً هادی و هدی را عَلَمِ نکنید که یه عالمه پینوکیو شروع کردن به دروغگویی تا دماغاشون درازبشه واز اونهمه دماغِ درازشده جای باتوم و چماق استفاده کنند تا نگذارند باقیِ موجوداتِ این مزرعه ی سبز حتی یه لحظه نفَسِ راحت بکِشند .
به آقا موشه گفتم درحالیکه خونواده ت یه روزِخوش برای کسی نگذاشتند گاوی رُودیدم که پس از ساعتها کار با گاوآهن ، رفت مجانی چند قلوپ آب بخوره که موش صفتا قپونی زدن بهش و گرفتنشو به جُرمِ سوء استفاده از بیت المال انداختنش توو طویله . عاقبتش هم تبدیل شد به عاقبتِ ژان وال ژان .
دیگه خسته شدم . واقعاً هم سخته " دفاع از دیوانگی " .
مستر وودی آلن ! بیا متن رُو ادامه بده که بقیه ش دستِتو میبوسه و کارِ خودته . فعلاً من میرم یه ذره وَمیرم ، دوباره اگه خدا خواست برمیگردم .
و درحالیکه زمزمه میکردم :
" چی بگم من ، جَوونیم رفته صِدام رفته دیگه ، گلِ مریم توو دلم شکوفه کرده "
باقیِ صحنه را واگذارکردم به وودی آلن تا اونهم هرچی دری وری میخواد، به بی انصافا بگه و جیگرش حال بیاد .
بهمن بیدقی 1401/11/11
برای انقلاب بهمن پنجاه و هفت خودمو آماده کرده بودم..
آفرین چه تلفیق زیبایی..
طنز تلخی هم که چاشنیش بود..
موفق باشید..