سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 6 دی 1403
    26 جمادى الثانية 1446
      Thursday 26 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        پنجشنبه ۶ دی

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        مثل یک ساعت شنی
        ارسال شده توسط

        غزاله غفارزاده

        در تاریخ : يکشنبه ۶ آذر ۱۴۰۱ ۰۲:۳۵
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۵۳۶ | نظرات : ۸

        _نارنجی من!
         
        برایم‌ کمی از روزهایت بگو! مثلاً بگو چه ساعت از روز، به آسمان خیره می‌شوی؟ آیا تابه‌حال پنجه‌های خورشید را لمس کرده‌ای؟ شب‌ها، تنِ سنگین ماه را به دوش کشیده‌ای؟ ببینم، اصلا درد را می‌فهمی؟ اینکه مدام دور و بر گلی بچرخی و ندانی که چرا برگ ندارد؟ چرا شاخه ندارد؟ چرا هنوز ریشه‌هایش نفس می‌کشند؟ بگو ببینم، دلتنگ شده‌ای؟ اینکه راحت بگذارد و برود؟ پای رفتن داشته باشد و دلِ ماندن، نه! عاشق شده‌ای؟ دل بدهی و پس ندهد؟ او دودل بشود و تو بی‌دل؟! بگو ببینم، روزهای تو چگونه می‌گذرند؟ عقربه‌های ساعتت فلج شده‌اند یا زمینِ زیرپایت تندتر از قدم‌های بی‌حست می‌دود؟ چشم‌هایت چگونه می‌نگرند؟ به خاری که گل دارد نگاه می‌کنی و یا گلی که اطرافش را خار فرا گرفته؟ گوش‌هایت به شنفتن صدای توپ و تانک و باروت عادت دارند یا صدای دلنواز قناری‌ها؟ شب‌ها از خواب جست می‌زنی و با بختکِ خاطره‌ها گلاویز می‌شوی یا مدام بیداری و از آرزوهایت، رویا می‌سازی؟ بگو ببینم؛ روزهای تو چگونه می‌گذرند؟ آسمان آن‌جا چه رنگ دارد؟ مثل این‌جا تاریک و خفه، دلگیر و خاموش است؟... رها می‌کنم تو هم رها کن! اصلاً بیا مثل تمام کاردهایی که به پهلوی زندگی خورد و دم نزدیم، بگذریم... بیا بگذریم از شب‌هایی که جان‌مان را گرفتند تا سحر شدند؛ از خاطره‌هایی که آرزو شدند و آرزوهایی که هیچ‌وقت به خاطره بدل نمی‌‌شوند...
        اکنون، بگذار تا ببوسمت، برای آخرین‌بار... برای بار هزار و چندمی که خیال می‌کنم نخستین است. بگذار تا ببوسمت، ببویمت، بگذار تا خستگی شانه‌هایم را روی دوش تو بنشانم. کمی به چشم‌هایم دست بکش، شعله‌شان را بخوابان، رامشان کن! من خسته‌ام؛ کمی خستگی‌هایم را از تن من بچین. اصلا خیال کن یک ساعت شنی روبه‌روی توست، بردار و بتکان، بگذار تا دردها و غم‌هایم ته‌نشین شوند. می‌خواهم بفهمی فقط به دست توست که می‌توانم زلال باشم گرچه برای لحظه‌ای...
         
        پ.ن: عشقْ می‌داند...
         
        غزاله غفارزاده

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۲۷۶۸ در تاریخ يکشنبه ۶ آذر ۱۴۰۱ ۰۲:۳۵ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        رحیم فخوری
        يکشنبه ۶ آذر ۱۴۰۱ ۰۳:۵۲
        بادرودها
        خیلی هم عالی⚘⚘⚘
        غزاله غفارزاده
        غزاله غفارزاده
        سه شنبه ۸ آذر ۱۴۰۱ ۱۵:۳۷
        سپاس گرامی
        ارسال پاسخ
        زهره دهقانی ( شادی)
        يکشنبه ۶ آذر ۱۴۰۱ ۱۱:۴۰
        سلام و درود

        *زلال باشم حتی برای لحظه ای*

        بسیار زیبا💐💐💐
        پاینده باشید
        غزاله غفارزاده
        غزاله غفارزاده
        چهارشنبه ۹ آذر ۱۴۰۱ ۲۲:۱۴
        درود، سپاسگزارم
        ارسال پاسخ
        محمد گلی ایوری
        چهارشنبه ۹ آذر ۱۴۰۱ ۱۴:۰۱
        هزاران درود بر شما بانو غفارزاده گرامی
        انشاالله که روزگارتان زلال باشد خندانک
        غزاله غفارزاده
        غزاله غفارزاده
        چهارشنبه ۹ آذر ۱۴۰۱ ۲۲:۱۴
        سپاسگزارم بزرگوار
        ارسال پاسخ
        ساسان مردوخی
        شنبه ۳ دی ۱۴۰۱ ۱۱:۴۰
        زیبا بود خندانک
        موفق باشید،🙂🌹
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1