بانو "فریبا حمزهای" شاعر و عضو هیئت دبیران مجله جنزار، زادهی سال ۱۳۵۴ خورشیدی در بندرعباس است.
فعالیتهای ادبی خود را از دوران راهنمایی شروع کرد و در دوران دبیرستان دو سال متوالی رتبه نخست شعر استان و سوم و چهارمی کشور را کسب کرد. از سال هفتاد با ورود به انجمنهای ادبی، شعر را به صورت جدیتر دنبال کرد.
در یک دوره از دنیای شعر فاصله گرفت اما پس از یک وقفه دوباره به فضای ادبیات برگشت و در چند سال اخیر فعالیتهای ادبی خود را با چاپ و نشر آثارش در مجلات، سایتهای ادبی داخلی و خارجی ادامه داده که از جمله آنها میتوان به چاپ آثارش در نشریات «آوای پراو»، «هنر و اقتصاد»، «ابراز»، «طلوع»، «کلک خیال»، «ماهنامه سخن»، «اورمزد»، «بیسی کانادا» و سایتهای معتبر «جنزار»، «چوک»، «عقربه» و... اشاره کرد.
▪کتابشناسی:
- ماسک های بلوطی - نشر هرمز
- اشارات ناگزیر حفرهها - سمت روشن کلمه
و...
▪نمونهی شعر:
(۱)
ای بصیرت متواضع من
در طبقهی چندم چشم باز میکنی
به ارتفاع
به قد بلندی از کلماتم که
مدام آب میروند در ماهیت چشم
بیاویز مرا از بند رختی
تا تفالهی کلمات را بخشکانم
در وعدههای موعود
بگو چرا ماهیت اندوه متناقض است در آب
و اسکله تقاضای بزرگی دارد
برای ترخیص
برای اجتناب از کفارههای مرطوب
در بلوغ اجناس
ای غریق
ای سرسپرده
پیش از احاطه شدن چیزی نشانم بده
که به تکامل تدریجی کلماتم نوک بزند در چشم
بگو چگونه پشت به امواج بایستم
و به آبها بگویم که لایههای زیرین همیشه
شکل متخاصمی ندارند
از تو که شکل شکستهای از
تکههای مرموز یک اتفاقی
مسیر افتادن را میدانی
میدانی مرگ با قایقی شکسته چه میکند
با تصور وارونه نشسته بر دیوار لنج
سری تکان بده به عبور
به رفتن اسکله از خیابانی که مسیر نمیشناسد
دغدغههای نفوذی دارد در چراغ قرمز
بگو چرا
بوقهای ممتد از خصائل امواج بلندتر است
تا چشم باز کنم به ارتفاع
به قد بلندی از کلمات که مدام آب میرود
القادرون البکاء
آنها که قادر بودند در غلظت آبهایت گریستند
با سکانسهای معلق
در سکانسهای معلق
که هرچه عمیق میشویم
غریق میشویم
ای غریق ای سر سپرده
علامت بده به وزیدن
به بادبانهایی که معلقاند در اوضاع
به اسکله که بدهکار است به اجناس
به گم که لابلای قرمزی ناپیداست
که پنهان را هرچه میکنم
هویدا میشود در خیابانی.
(۲)
زنی هر شب در من
متولد میشود!
بند نافش را به دندان گرفته
از خوابهایی که ندارم آویزان
در انقباض سگرمههای تخت
تاب میخورد!
هراس در لولایِ در پناه!
در هجوم خونابهها
فرو میکند انگشت
در حلق پنجره
کوچه را عُق میزند تا
زوزهی سگها
پارس میکند دردهایش را!
...
در اندوهِ شرقی خوابهایم
دختران باکره ایستادهاند!
به انتحارِ عیسی
چنگ میزنم بر
گیسهای شب تا
انتهای پاییز!
در برگریزان خمیازهها
سقط میشوند
جنینهای نارس!
از آستینِ خیابان جفت میزند بالا!!!
(۳)
از تاریخ کوچه سر در نمیآورم
از تخلل باریک اندام زنی
که رد میشود از بنبست صحنه
سایهاش آویزان از عبور
فلشبکهای دوربین
پشت به سنگ نبشتههای تاریخ
در فسیلِ اسلایدها
زیر نویس میشود
در حاشیهی کتیبهها
انجیر معابد است در زهدِ دیوار
نقش میبندد در تکنیک دوربینها
تصویری مانده در ازدحام شروط سنگی
رویا میچکاند از ماشه
بنگ بنگ
خصومت چند کلمه
در انتحار خیابان
این وسوسهی سیاسی دوربین است
شعار کلمات گیس بریده
بر لب چاقو
چقدر خون میچکد از
بنبست صحنه
از انتحار لنز دوربین
در باور سنگ نبشتههایش
خیره میشود
به تاریخی از روزن کوچه
کات
تصویر درخت مورد نظر از
تمایل سنگی
این دیوار خارج است.
(۴)
اکنون که بسامد حروف از
تهوع ظهر گذشته است
از راز عقوبت تیرکها بگو
از ایستادن در برهوت خیابان
در تنگنای ظهر
از نابسامانی تکلم ماشینها در آژیر بنبست
وقتی واهمه چتر میگشاید در صدا
و قرمزی در شهد انار دلمه میشود
به هیبت غلیظ دانهها بگو
از راز تیرک و درخت چه میدانی
از شیوع مضطر فضلهها در کیفیت برگ
و کبوتری که از فضیلت نامه داغ حروف را به گرده میکشد
میلیسد تعفن نابلد کلمات را
از اعتراف سیمهای سوخته در تنفر ظهر
بیا به نزاکت نامه لب نزنیم
به سطور داغ در بعد از ظهر تنور و نان
ما که آشفتهایم در حزن بال کبوتر
از بخت پرهای ریخته
در عقوبت بالشت و باد
چه میدانیم.
(۵)
تظاهر کن به نیایش
به تشریح لبههای خشک
که عصیان علف را بر باد میدهد
دهانت را پر کن
با هفت پر سیمرغ
با سماجت حروف لب پریده در انتحار حلق
بیپیرایه قافم باش
عفو از عنایت بازوی شما آغاز میشود
به کردار گیاهی که در عطوفت دشت ضجه میزد
سپید نبودهایم حتی در فام
برای سخاوت این دشت
رگ سپردهایم به خساست برگ
به خاصیت گیاهی خشک در لفافه
ای کلاف گریزنده در رخداد شکاف
بگو از آن اشتیاق ملون که در رنگدانههای غروب ضجه میزد
آن نفاق منور در خصائل کوه
که تکانههای شاخه را به اغمای برگی میبرد
به آن سکوت شکننده در خاشاک
مگر هیجانتان از حرارت افق نبود؟
از لبریز آن شرارت سرخ
که به بازوهایتان انگیزه میداد
تا وارونه بتابید
تا فتوسنتزی باشید
در خواب زمستانی جنوب
اکنون که کدورت شما از عطوفت شفق گذشته است؟
به آن سی مرغ بگو
مرگ ادامهی کدام روزنه بود
برای آن اوقات یاغی که بر اصالت جنوب
پر میکشید
برای شکمبارههای پا به ماه
ما چه عنصری بودیم در تفالههای این همه رنج؟
با خساست ذهنی عقیم
که ای خواهران
ای برادران
عذر ما را بپذیرید
ما فخیم بودیم در چگالی برتر ژن
پناه بر کلمات ناسور در وعدگاه دعا
که دستهایتان جز خیز خیزران نبود
جز کبودی هالهی متفقالقول بر صفحه جراید
و شب محفظهای بود تاریک
برای نیایش دستهایتان
برای آن نهضت مندرج در آگهی
آنگاه که تدبیر کلمه را با لایهای عفیف پوشاندید.
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)