"جمالالدین صبر"، شناخته شده با نام "جمال ثریا" شاعر، نویسنده، بازرس مالی، مدیریت کل، مدیر هنری کورد، زادهی سال ۱۹۳۱ میلادی در پولومور، تونجایلی ترکیه است. پدر و مادرش از کوردهای علوی زازا به نامهای "حسین" و "گل بیاض"، بودند. سالهای اول کودکیش را در شهر ارزنجان گذراند و پس از کشتار درسیم در سال ۱۹۳۸، همراه خانوادهاش به بیلهجک تبعید شد.
به نقل از دختر خوانده جمال ثریا، گنچا اوسلو، ثریا با یک دوست صمیمی شاعرش بر سر یک شماره تلفن شرطبندی میکند که اگر باخت یک «ی» را از نام فامیلش حذف کند. شرطبندی را میبازد و نام خانوادگیاش از «ثریّا» به «ثریا» تغییر میدهد. این نام فامیلی اولین بار در سال ۱۹۵۶ در شعر «سیب» منتشر شد.
ویژگی شعرهای ثریا، ادبیت بخشیدن به مفاهیم اروتیک در شعر نو ترکیه است. وی یکی از شاعران برجسته دومین جنبش ادبی نو در ترکیه و از نظریهپردازان آن بهشمار میرود. او علیرغم مخالفت با شعر سنتی، یکی از شاعرانی بود که شعر سنتی را به بهترین شکل به کار بردهاست. او با ابداعات و قالبهای خاص گویش خودش، با انباشت قوی و تصاویر زنده، نمونه موفق جریان دوم شعر نو ترکیه است.
پس از مرگش جایزه شعری به نام او بنیان گذاشته شد.
از او دهها مجموعه شعر و ترجمه و تالیف چاپ و منتشر شده است.
وی در ۹ ژانویه ۱۹۹۰ در استانبول درگذشت.
▪نمونه شعر:
(۱)
ما را در کامیونی ریختند
با دو سرباز مسلح بالای سرمان
سپس آن دو سرباز را در واگن سوار کردند
پس از روزها مسافرت در روستایی رهایمان کردند.
سگها به درازای تاریخ پارس میکردند.
(۲)
در میانههای گلِ رز گریه میکنم
و هر شب که در میانهی کوچه میمیرم
روبهرویام را
و پشت سرم را نمیشناسم
و کاهشِ چشمانات را
که مرا سرِ پا نگه داشتهاند–
احساس میکنم
دستهای تو را میگیرم
دستهای تو را که سفیدند و
باز هم سفیدند و
باز هم…
از اینهمه سفیدیِ دستهای تو میترسم
قطار اندکی در ایستگاه توقف میکند
و من آن کسی که گاهی ایستگاه را پیدا نمیکند
گل رز را میگیرم
آن را به چهره میرسانم
هر چه باشد این گل رز به کوچه افتاده است
دست خود را
و بال خود را میشکنم
خون به پا میشود
غوغا به راه میافتد
گروه نوازندگان دست به کار میشوند
و یک کولیِ کاملن جدید
در نوکِ سُرنا.
[برگردان: ابوالفضل پاشا]
(۳)
استانبول،
شهری که هم تو هستی
هم من
ولی ما نیستیم
[برگردان: سیامک تقیزاده]
(۴)
زیر نور ماه نشستیم
از دستانت بوسیدم تو را
برخاستیم از زمین
از لبانت بوسیدم تو را
ایستادی در چارچوب درب
از نفس هایت بوسیدم تو را
کودکانی بودند در حیاط
از کودک ات بوسیدم تو را
به خانه ام بردم به تخت خوابم
از ظرافت پاهایت بوسیدم تو را
در خانه دیگری اتفاقی دیدمات
از مغز استخوانت بوسیدم تو را
آخر سر تو را به خیابان ها بردم
از آفتاب وجودت بوسیدم تو را
[برگردان: سیامک تقیزاده]
(۵)
باران هم اگر میشدی، در بین هزاران قطره
تو را با جام بلورینی میگرفتم
میترسیدم
چرا که
خاک هر آنچه را که بگیرد پس نمیدهد
[برگردان: سینا عباسی هولاسو]
(۶)
خم شدم آرام
دم گوش قلمم
و به او گفتم
اگر یکبار دیگر اسم او را بنویسی
تو را هم میشکنم.
[برگردان: سینا عباسی هولاسو]
(۷)
مرا دوست بدار
به سان گذر از یک سمت خیابان
به سمتی دیگر…
اول به من نگاه کن
بعد به من نگاه کن
و بعد،
باز هم مرا نگاه کن.
(۸)
اگر دیداری هم نباشد
حتی اگر
لمسی هم نباشد
بیدلیل برای بعضیها
همیشه جایی
در دلهایمان هست.
[برگردان: نیما یوسفی]
(۹)
روزهای مديدی
نه مینويسد
نه میپرسد
و نه سراغی میگيرد...
امّا يک روز میآيد
و تنها با يک سلام
باز هم اوست كه برنده میشود...
(۱۰)
غمگینت خواهند کرد
بسیار هم غمگین
آن زمان است
که مرا بهخاطر خواهی آورد.
[برگردان: فرید فرخزاد]
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)
ممنونیم به خاطرپستهای پربارتان
استفاده کردم ولذت بردم