استاد "بابک صحرانورد" شاعر، مترجم، منتقد و نویسندهی کُرد، زادهی سوم فروردین ماه سال ۱۳۵۵ خورشیدی در بانه است. او از سال ۱۳۶۱، به همراه خانواده به تهران مهاجرت کرد.
پس از پایان تحصیلات در دورهی متوسطه، در رشتهی ادبیات فارسی به ادامهی تحصیل پرداخت. وی به مدت پنج سال به تدریس زبان و ادبیات فارسی مشغول شد.
از سال ۱۳۷۰، به واسطه داستان کوتاهی به نام ”خرناس” با نمایشنامهنویس بزرگ ایران زنده یاد استاد "اکبر رادی" (پدر نمایشنامهنویسی مدرن ایران) آشنا شد. همچنین در دهه هفتاد افتخار آشنایی با مرحوم "سیروس طاهباز" را نیز داشت و آشنایی با این دو نویسنده بزرگ تأثیر خاصی بر او گذاشت.
در سال ۱۳۸۲، مجموعه شعر او با عنوان ”سرم را به شب تکیه دادم” توسط انتشارات پارسیپور به چاپ رسید. او علاوه بر سرودن شعر به داستاننویسی نیز میپردازد و یک مجموعه داستانی منتشر کرده است. همچنین مقالات و نقدهایی به قلم وی در سایتهای ادبی چندی منتشر شده است.
بابک صحرانورد علاوه بر نویسندگی به ترجمه نیز میپردازد و آثاری را از زبان مادریاش، کردی، به فارسی و بالعکس ترجمه کرده است.
او با بیش از ۴۵ سایت ادبی، فرهنگی و فلسفی سابقهی همکاری داشته و عضو هیات تحریریه سایت ادبی لوح و دبیر بخش داستان و ادبیات بومی سایت ماهمگ و پیادهرو و از نویسندهگان ثابت سایت ادبی ـ فرهنگی ماندگار است. وی برای نخستین بار مشغول ترجمه گزیدههایی از شعر معاصر ایران به زبان کُردی در عراق شد و پس از آن، مجموعهای از داستانهای کوتاه فارسی را نیز به زبان کردی ترجمه کرده است.
▪︎کتابشناسی:
- سرم را به شب تکیه دادم، (مجموعه شعر فارسی)، تهران: ١٣٨٢
- صدای اعتراض قلم، با همکاری دکتر یدالله رویایی، دکتر اسماعیل خویی، دکتر فرامرز سلیمانی، انتشارات ماه مگ، سانفرانسیسکو، آمریکا: ١٣٨٨
- رنگ خاک، منظومه بلند کُردی، از سوی انتشارات فستیوال گلاویژ، سلیمانیه: ١٣٩٢
- از دیروزهای خاکستری تا فرداهای ناپیدایی، انتشارات روژههلات، اربیل: ١٣٩٣
- نسل کشی در کردستان عراق، انتشارات جمال عرفان، سلیمانیه ١٣٩٤
- چهار تامل ادبی و فکری، مجموعه نقد، انتشارات گوتار ١٣٩٥
- اگزیستانسیالیسم.
▪︎نمونه شعر:
(۱)
[میدانم انسان]
دريا طوفانی
اشك بارانی
اندوه طولانی
بیهيچ قصدی رفتی
و ناگاه تنها
به هيچستان ميان تهی خويش رسيدی
میدانم كه میدانی
نهايت انسان خويش را نمیيابد.
چه دشوار است در غبار ديگران ماندن
و از خويش بيرون شدن
در دايرهی تنگ زندگی
در دام بلاهای خود
در عشق دل انگيز تو
در جنون سيری ناپذير ما
در كينهی ازلی شما
ماندهايم
سخت افسون شدهايم.
(۲)
سکوت
دخترک زیبای افلیجیست
دوستش بداریم
نگاه کن
چه فروتنانه در آن سوی برکهای نشسته
و خزههای آستین تنهاییاش
به سوی کلمات خدا، فریاد میکشند.
(۳)
نیمی از من این جا
نیمی دیگر هر جا که باشد، باشد
تو فصل آغاز جهانی
تو و آنچه که مرا به بر نشسته
به موازات شاخهای از غروب سرد دنیا
رستگارم میکنید.
(۴)
من میروم
اما رفتن همیشه پایان کار نیست
در سوگواری هم میشود دلی شاد داشت
میدانم آن کس که دوست داشتنی نیست
باید -تنها- در گوشهای خودش را بپرسد
دوستان خوب من
بیایید در آخرین لحظههای مرگ یک کلاغ
لااقل دستی به خودمان بکشیم
شاید شب با تمام شب بودنش
برساند ما را به هم.
(۵)
دستم به سوی نیاز دراز نبود
اگر دست خشک پاییزیام را میگرفتی
تو آگاهی
من چشمانم را برای تو نگه داشتم
لحظهی سرخ شعر سپیدم را برای تو سرودم
اگر میشد در این برهوت
به بلندای شفاف عمق ذهن تو میرسیدم.
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی