روزی صیادی سخت دل نا بکار به شکار دید روبهی بی دست پاچشم دوخته خندان به آسمان تا رزقی رسد به او ز جان بر نگاه صیاد تمسخر به روبه به عتاب نشست خواست روبه راکند شکار شنید صیاد صدای عقابی به یورش بر آسمان دید عقاب زد پنجه تیزو بران برکبوتری زان رهگذر در آسمان افتاد کبوتر کنار روبه بی دست پا روبه بر گرفت کبوتر را به دهان رفت خیزان سوی خانه و بچگان بی جنگی به عقاب دگر روز صیاد دید رسیدرزقی به روبه همانطور دگرباز صیاد تیری به خشم بر قلب عقاب نشاند بخندید ورو کرد به آسمان گفت حال ببینم
چگونه روبه دگر رزقی بدست می آورد به نگاه صیاد باز آمد دگر روز روبه را نیافت چون آمد به خانه خویش دید بچگان روبه دریده اند مرغانش به جفای خویش خشم صیاد فزونی یافت ودل را از قساوت نکاست اراده بر گرفت تا خانه روبه را ویران سازد و او را به شکار گیرد
هرچه صیاد بگشت خانه روبه نیافت چوبه خانه باز آمد دید شیران گاوان او دریده اند باز صیاد نگرفت پندی چند دل آرد به مهر بلند صیاد به اندوهی بلند شکایت کرد به یزدان به جهل بارانی سخت آن شب در گرفت و به سیلی خانه اش ویران بساخت وجان صیاد ربود
ترا خداوند داد چو صیاد پندی چند دستشویی ز زندگی به ننگ
به مهر و شفقت بر گیری به کار نه به قساوت و ظلم دل آزاری بار
که نمانی زخشم یزدان دگر بار باز به جهل وعناد در افتی به گرداب و نار
نشد بلعم باعور به نفرینش به موسی مستجاب بشد آنهمه دعا و عبادت به جانش به نار
بلعم باعور:شخصی عابد و زاهد و مستجاب دعا بود که فریفته ثروت وجاه و...فرعون شد و به درخواست فرعون به نفرین موسی پرداخت و طاعت وعبادتش را تباه ساخت و جز کافران و زیانکاران و مغضوبین قرار گرفت
ممنون ازهمه شاعران شاد و خندان باشید