بانو "منصوره محمدی" شاعر لرستانی، زادهی دومین روز اردیبهشت ماه سال ۱۳۷۴ خورشیدی، در روستای حکومتی بخش پاپی خرمآباد است.
ایشان وقتی به دنیا آمد؛ دچار معلولیت شدید چشمی بود، در اسفند ۱۳۸۳ چشم راستش ضربه خورد و کامل تخلیه شد، چشم چپاش هم بینایی ندارد. وی در سال ۱۳۸۷ با دنیای نابینایان آشنا و خط بریل را یاد گرفت.
مجموعه اشعار سپید او با نام «سایههای دور» در سال ۱۳۹۹ از سوی انتشارات آنان منتشر شد. همچنین کتاب «زندان کاغذی» که اکثر اشعار آن رباعی و چهارپاره هست؛ در دست انتشار است.
به غیر از شعر، در رشتههای تئاتر، بازیگری و صنایع دستی فعالیت دارد، یک تلهفیلم کار کرده، به همراه دو مستند (کولهپشتی) و یک فیلم سینمایی (دختری شبیه درخت). مستند "کولهپشتی" با بازی او، به عنوان بهترین مستند جهان اربعین شناخته شده است.
▪︎نمونه شعر:
(۱)
نه چینی بند زده شبیه قبلش میشود
نه من اگر برگردی
شبیه زنی خواهم شد که پیش از رفتنت بود
عشق میآید و زنده میکند
میرود و میمیراند
این تمام ماجرای ماست
من قصهی زنان جهانم
قصهی تکراری
که به تمام زبانهای زنده دنیا ترجمه میشود.
(۲)
گوشهایم را میگیرم
چشمهایم را میبندم
اما هنوز، سرم پر است از صدای پاهای تو
که هی میروی و دور میشوی
بیتو از چشم زندگی افتادم
مثل برگهای پاییزی
این روزها شبیه درخت خشک و پیر توی حیاطم
بهار و تابستان فرقی به حالم نمیکند
تو که بیایی
زمستان هم که باشد، شکوفه میدهم...
(۳)
خدا دور دستها را ساخت
تا غم نزدیکها ما را از پا در نیاورد
همیشه آنکه نیست
از آنکه هست
به رویای تو نزدیکتر است
من پشت پنجره جهان ایستادهام
خیره به دور دستها
با این امید
که شاید
یکی از آن سایههای دور تو باشی.
(۴)
ای شاهد غمهای من
ای شب تیره تو بگو
غیر کمی رویای پوچ
از من چه مانده بعد او
از من بجز مشتی جنون
با چند فصل خاطره
یک سایه در دستان باد
رقصان، پشت پنجره
یک جفت چشم خون چکان
یک بغض سختُ بیامان
سهم من از این عشق بود
ای شب تیره تو بدان
مردی اگر پرسید ز من
از تو شبی نامو نشان
تنها بگو تا به ابد
دیده به راه او بمان.
(۵)
من اولین باران پاییزی
من اولین بغض خدا بودم
یک اتفاق تلخِ دائم که
عمری به لعنت مبتلا بودم
افتادم از چشم فلک روزی
تقویم شومم رنج و ماتم شد
آن شاعری که قامتش یک آن
در زیر بار عاشقی خم شد
دنیا پر از اندوه پاییز است
وقتی که دلتنگ کسی باشی
عاشق شدن مفهوم زندان است
وقتی که در چنگ کسی باشی
دنیا چه دارد جز غم و حسرت
وقتی گرفتار خودت باشی
وقتی که دیگر اعتمادی نیست
باید خودت یار خودت باشی
اصلا به دنیا پشت خواهم کرد
از هر چه دارم چشم میپوشم
یک بمب ضامن دار را یکروز
ول میکنم آخر در آغوشم.
(۶)
هنام کو تا دواره جو بئیرم
بیا تا که سرو سامو بئیرم
مه هر شو وا غمِ تو هومنشینم
بمو تا که گری میمو بئیرم
نرو دردت وِ جونِ آرزویام
مه اورم که میهام بارو بئیرم.
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)
منابع
- گفتگوی نگارنده با شاعر.
بداهه :
یادی به نیکی آر که در این هزار کوی
از ما به جُز سیاهه ی مَشقی نمانَد هیچ