سهیلا چاووشی
سهیلا چاووشی، شاعر و ترانهسرای هرمزگانی زادهی ۱۸ اسفند ماه ۱۳۶۷ خورشیدی در روستای کنارو شهر رویدر شهرستان بندرخمیر در غرب استان هرمزگان است.
او به زبانهای فارسی، بندری و اچمی شعر میسرود.
او سرانجام در صبح روز سهشنبه ۳۱ اردیبهشت ماه ۱۳۹۸ در سن ۳۱ سالگی دار فانی را وداع گفت و در روستای زادگاهش به خاک سپرده شد.
او در سال ۱۳۹۶ به عنوان برترین ترانهسرای شهر رویدر انتخاب و معرفی شد.
▪︎نمونه شعر:
(۱)
جرم
غرقِ رویایِ تو گشتم، زیر بارانِ نگاهت
مست و لایعقل شدم من، ز آن شرابِ رویِ ماهت
عقل و هوش از سر برفت و زار و مجنونت شدم
هر دَم آواره به کوی و رو به سویِ کوره راهت
سر به سودایی نهادم، بانگ رسوایی بِدادم
خسته از حیلِ رقیبان، تا رسیدم وعده گاهت
برقِ شمشیر نگاهت، جنگ و آشوبی به پا کرد
بندِ زندانِ اِوین بود، عمقِ چشمانِ سیاهت
جرمم این بار عاشقی شد، ضربِ شلاقش به سینه
ترسم آخر جان دهم من، اندرونِ قتلگاهت.
(۲)
دلداده
ﺷَﺮَﺭ ﺍَﻓﮑﻨﺪﻩﺍﯼ ﺑَﺮ ﺩﻝ، ﺗﻮ ﺑﺎ ﺻَﻬﺒﺎﯼِ ﭼﺸﻤﺎﻧَﺖ
ﺧﺮﺍﺑﻢ ﮐﺮﺩﻩﺍﯼ ﺟﺎﻧﺎ، ﺑﯿﺎ ﺟﺎﻧﻢ ﺑﻪ ﻗﺮﺑﺎﻧَﺖ
ﻣَﻨَﻢ ﺁﻭﺍﺭﻩﯼ ﺷﯿﺪﺍ، ﺑﻪ ﺁﻏﻮﺷَﺖ ﭘﻨﺎﻫﻢ ﺩﻩ
ﻧﺒﯿﻨﯽ ﻫﻤﭽﻮ ﻣَﻦ ﻫﺮﮔﺰ، ﺯﻟﯿﺨﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺩﻭﺭﺍﻧَﺖ
ﺑَﺴﯽ ﺑﺎ ﻏﻢ ﺑﻪ ﺳَﺮ ﺑُﺮﺩﻡ، ﮐﻪ ﺭﻭﯼِ ﭼﻮﻥ ﻣَﻪَﺕ ﺑﯿﻨَﻢ
ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺗﺎﺏِ ﻣﻬﺠﻮﺭﯼ، ﺑﯿﺎ ﺩﺳﺘَﻢ ﺑﻪ ﺩﺍﻣﺎﻧﺖ
ﺣﺮﺍﻣﻢ ﮔﺸﺘﻪ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻥ، ﺯِ ﺑﻌﺪ ﺗﻮ ﻧَﯿﺎﺳﻮﺩَﻡ
ﻗَﺮﯾﻦِ ﺁﺗﺶ ﻭ ﺩﺭﺩَﻡ، ﺯِ ﻏَﻢﻫﺎﯼ ﻓﺮﺍﻭﺍﻧَﺖ
ﺑِﺮﻓﺘﻪ ﺍَﺯ ﮐﻔَﻢ ﻃﺎﻗﺖ، ﺩﮔﺮ ﺭﺍﻫﯽ ﻧﻤﺎﻧﺪﻩ ﺟُﺰ
ﻧَﻬَﻢ ﭘﺎ ﺩﺭ ﺭِﮐﺎﺏِ ﻋﺸﻖ، ﺑِﺘﺎﺯَﻡ ﺳﻮﯼِ ﻣﯿﺪﺍﻧَﺖ
ﺗﻮﺭﺍ ﮔﯿﺮﻡ ﺑﻪ ﭼﻨﮓِ ﺩﻝ، ﺯِ ﭼﻨﮕﺎﻟَﻢ ﺭﻫﺎﯾﯽ ﻧﯿﺴﺖ
ﻫَﺮ ﺁﻥ ﮔﻮﯾﯽ ﺑﻪ ﭼَﺸﻢ ﺍﻣّﺎ، ﻧﮕﻮ ﺑِﺸﮑﺴﺘﯽ ﭘﯿﻤﺎﻧﺖ
ﻧَﺒﺎﺵ ﺍَﺯ ﻣﻦ ﺗﻮ ﺭﻭﮔﺮﺩﺍﻥ، ﺩِﮔﺮ ﺗﺎﺏُ ﻭ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﻧﯿﺴﺖ
ﺯُﻟﯿﺨﺎﯼِ ﺯَﻣﺎﻧَﻢ ﻣﻦ، ﺑﯿﻨﺪﺍﺯﻡ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﺍﻧَﺖ.
(۳)
هجران
سپید شد در غمِ هجرت، تمامِ تارِ مویِ من
طنابِ دار میآید به پابوسِ گلویِ من
تو هم انگار زِ یاد بردی، مَنِ آشفتهی رسوا
که حتی لحظهی آخر، نیایی پیشِ رویِ من.
(۴)
بلای عشق
بِدادَم هَستیاَم بر باد، چو نازل شد بلایِ عشق
به خاک و خون نشسته دل، زِ تیرِ آشنایِ عشق
گرفته آتش این باور، که عشق درمانِ هر دردیست
ندارد پیشِ چشمانَم، دِگر رنگی حنایِ عشق.
(۵)
سوارِ اسب رویاها
من از ایل و تبارِ عشق
سوارِ اسبِ رویاها
میآیم تا به چنگ آرم
تو را تنها، تو را تنها.
♡
نترسم از مترسکها
که حولِ خانهات پیداست
برای این منِ عاشق
مترسکها، چه بیمعناست.
♡
تویی مقصود و محبوبم
چه بیپروا، تو را جویم
حدیث عشق و مستی را
به کس جز تو، نمیگویم.
♡
تو را میخواهم و آخر
به چنگت آرَم، ای جانم
مرا تو زندگانی بخش
دگر هم خود، بمیرانم.
♡
من از ایل و تبارِ عشق
سوار اسبِ رویاها
میآیم تا به چنگ آرم
تو را تنها، تو را تنها.
(۶)
روزگار تلخ
پس از اون روزگارِ تلخ
تو رو میبینمت ای یار
شلوغه دور و اطرافت
نمیبینی منو انگار
♡
منی که پا به پای تو
همه راها رو طی کردم
یه پیچِ مونده به آخر
یهو گفتی که برگردم
♡
یکی پیدا شد و اومد
منو درگیر غمها کرد
یه جمع جورِ جور بودیم
ما رو یکباره منها کرد
♡
شکستی اون همه قول و
قرار و اون همه حرفات
سپردی دل به دستاشو
منو له کردی زیر پات
♡
پس از تو روزگارِ من
سیاه و خالی از امید
زمونه این وسط ای وای
پَر پروازمو هم چید
♡
حالا میبینمت از دور
لبات از خنده لبریزه
دلت از دیدنِ من هم
دیگه هُری نمیریزه
♡
پس از اون روزگار تلخ
تورو میبینمت ای یار
شلوغه دور و اطرافت
انگار منو نمیبینی.
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)
منابع نت