سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        شوخی خرکی
        ارسال شده توسط

        بهمن بیدقی

        در تاریخ : سه شنبه ۳۱ فروردين ۱۴۰۰ ۰۵:۱۲
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۴۸۲ | نظرات : ۸

        شوخی خرکی
         
        حدود ۲۵ سال پیش بود . درمنطقه ای کوهستانی کارمیکردم .
        طبق معمول هرروزه  قبل ازشروع کار، با همکاران در آبدارخانه جمع شده بودیم تا صبحانه بخوریم  که ناگهان یکی از رانندگان، که مرد مسنی بود بهمراه ماری که در دست داشت درآستانه ی درب پیدایش شد و راه خروج را سد کرد .
        طول مار یک ‌مترو خورده ای با قطر حدود پنج – شش سانتیمتر بود . پیرمرد که با دستی گلو و با دست دیگر، میانه طول مار را گرفته بود ، موذیانه لبخند میزد .
        مار ازاسارتش ناراحت بود و با دهانی باز،عصبانیتش عادی بود .
         
        نخست ، صدای اعتراضها به پیرمرد شنیده شد، مثلاً اینکه بابا ببرش بیرون ، میخواهیم صبحانه بخوریما و ...
        شوخی خرکی انگار سن نمی شناسد . پیرمرد کمی جلوترآمد. نمیدونم برای چه صبح اول صبحی مرتکب این کارِ ناجور شده بود و به خیال خودش مثلاً شوخیش گرفته بود .
        بعدها  شنیدم  در قسمت اداری مجری طرح هم ، بچه ماری برده بود که ناخواسته رها شده بود و موجب وحشت کارکنان گشته بود وحال ما ، و آینده ای مجهول .
         
        با اینکه به او زل زده بودیم نمیدانم چه شد ؟ حواسش پرت شد ؟ لحظه ای ، دستی که گلوی مار را گرفته بود خسته شد ؟ نمی دانم ، ولی مار ازهمان لحظه ی کوتاه استفاده کرد وسرش را خم کرد ومابین انگشت شست و انگشت اشاره اش را نیش زد . همان وقت چند قطره خون روی میز صبحانه چکید .
        صدای اعتراض ها بیشتر شد که بابا داریم صبحانه می‌خوریما حالمونو به هم زدی و ...
        که ناگاه با عکس العمل سوزش نیش ، دست پیرمرد که گلوی مار را گرفته بود رها شد ومار که میانه ی تنه اش گرفته شده بود مثل پروانه ی هلیکوپتر، شروع به چرخیدن کرد .
        خدا رحم کرد که مار صورتش را نیش نزد .
        ما درحالیکه نشسته بودیم  از ترس ، با عکس العملی طبیعی همه بسمت عقب مورب شده بودیم .
        وحشت سراسر وجودمان را فرا گرفت .
        ترس عادی بود . اگر مار کاملا از دست پیرمرد رها میشد ما که پشت میز در آبدارخانه ای کوچک اسیر شده بودیم باید از مسیری که ماری عصبانی سدش کرده بود رد میشدیم و نیش زدنش قریب به یقین بود . ولی خوشبختانه خدا با ما و پیرمرد یار بود و توانست دوباره گلوی مار را بگیرد و مهارش  کند  تا بیش ازاین افتضاح به بار نیاید .
         
        برایم عجیب بود ازاینکه میدیدم چگونه درمدت بسیارکوتاه، محل نیش مار به دست او، سیاه مثل قیر شد .
        سریع پیرمرد را که مار هنوز دستش بود را به خارج ازمحوطه ی دفاتر اداری مان هدایت کردند .
        اولین  وسیله ای که به نظرشان مناسب آمد را که آفتابه بود را برداشتند و مار را درونش انداختند و راه خروجش را مسدود کرده درجاده اش انداختند و سریعاً با ماشین از رویش رد شدند و مار را کشتند .
        فوراً راننده را به بیمارستان رساندند و همراهش می گفت : به بیمارستان که رسیدند کبودی به آرنج اش رسیده بود .
         
        مشکل تازه آغازشده بود .
        در بیمارستان نوع مار را پرسیدند تا پادزهرش را تزریق کنند . هیچکس نوع مار را نمیدانست .
        گفتند : لاشه ی مارکجاست؟ تا خودشان شناسایی اش کنند، لاشه همراهشان نبود که بنا به وخامت اوضاع  سه چهارتا پادزهری که داشتندهمه را تزریق کردند ودرهرحال اوزنده ماند اگرچه بعضی‌ها تریاکی بودن او را در زنده ماندنش بی‌ثمر نمی‌دانستند .
         
        به هرحال به خیر گذشت . خدا یاری کرد که همه ما و او ، بلا از سرمان رد شد .
        ولی شوخی های خرکی ،
        که از سوی افراد مختلف ، از کودک گرفته تا مسن انجام میشود ، تن انسان را چه برای خود و چه برای دیگری ، میلرزاند . شوخی هایی که  شاید برای شوخی ساز، لحظاتی خنده  و لبخند را بدنبال داشته باشد ولی شاید کار به جاهایی باریک و حتی به هلاکت ختم شود .
         
        بهمن بیدقی 1400/1/30

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۱۱۸۳ در تاریخ سه شنبه ۳۱ فروردين ۱۴۰۰ ۰۵:۱۲ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        محمد قنبرپور(مازیار)
        سه شنبه ۳۱ فروردين ۱۴۰۰ ۰۶:۲۱
        سلام جالب بود خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        سه شنبه ۳۱ فروردين ۱۴۰۰ ۰۶:۲۴
        با سلام و عرض ارادت بزرگوار
        سپاس
        ارسال پاسخ
        عارف افشاری  (جاوید الف)
        سه شنبه ۳۱ فروردين ۱۴۰۰ ۲۰:۲۱
        خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        سه شنبه ۳۱ فروردين ۱۴۰۰ ۲۲:۳۹
        با سلام و عرض ارادت بزرگوار
        سپاس
        ارسال پاسخ
        مجتبی شهنی
        سه شنبه ۳۱ فروردين ۱۴۰۰ ۲۱:۱۷
        درود استاد بزرگوار
        بسیار
        عالی
        بود خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        سه شنبه ۳۱ فروردين ۱۴۰۰ ۲۲:۴۰
        با سلام و عرض ارادت بزرگوار
        سپاسگزارم از نظر لطف شما
        ارسال پاسخ
        قربانعلی فتحی  (تختی)
        چهارشنبه ۱ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۰۰:۰۹
        درود برشما جناب بیدقی عزیز
        داستان جالبی بود
        عالی بود واموزنده
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        چهارشنبه ۱ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۰۰:۳۴
        با سلام و عرض ارادت بزرگوار
        سپاسگزارم از نظر لطف شما
        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        4