اورجعلی محمدزاده
اُروجعلی محمدزاده، مشهور به اوُرَج، فرزند بخشعلی و خانی، در چهارم بهمنماه سال ۱۳۱۶ در شهر سراب آذربایجان متولد شد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه اول را در سراب و تهران پشت سر گذاشت و از زمان تحصیلات متوسطه دورهی دوم به گرگان آمد و در این شهر، مدرک دیپلم خود را دریافت کرد. وی دارای تحصیلات عالیه از دانشگاه تهران بود.
اورج در سال ۱۳۴۲ به استخدام آموزش و پروش گرگان در آمد و تا سال ۱۳۷۲ به مدت سیسال در دبیرستانهای گرگان به تدریس پرداخت.
اشعار اورج در نشریات مختلف سراسری و محلی از جمله چیستا، فردوسی، خوشه، کیهان، جُنگ باران و روزنامهی شمال ایران منتشر میگردید.
قالب شعری او سپید و آزاد بود و چنانکه خود میگفت از ارادتمندان شعر شاملو، سیاوش کسرایی و فروغ فرخزاد بوده است.
او در فیلمنامهنویسی هم دستی داشت و آثاری چند در فیلمهای کوتاه، سریال و هنرهای نمایشی از خود ارائه داد.
سرانجام در نیمروز پائیزی ۲۲ مهر ماه سال ۱۳۹۳، شاعر آذری زبان ۷۷ سالهی شهر گرگان، درگذشت.
- نمونه شعر:
(۱)
سهرهها
سهرهها را بنگر
همه وحشتزدهاند
همه زین باغ به آفاق دگر میکوچند!
من از این رهگذر خوفانگیز
که به لب خنده به کف گل دارد
لیک در زیر ردا تیغی پنهان
سخت نفرت دارم
و از او میترسم.
کاشکی سهره باغی بودم
و به آفاق دگر میکوچیدم.
(۲)
شبتابی
در من تباه میشود آگاهی
وقتی که زخم
شبانگیز میشود.
اندازههای درد حقیقی است
در پیچ و تاب جذر نمیماند،
بوزینه در گمان اجاقی است
دم میدمید به هیمه بیهودگی مدام
گرمای وهم در او می.خزد به آرامی
در من تباه میشود آگاهی.
تا نور میپراکند ارقان کرم شبتابی
دندان خیس مرده به مهتاب میزند پهلو.
(۳)
مسافر
قرار شبنمی است در لفاف سحر
ستارهای شد و سرزمین برگ نشست
مسافری که در آن لحظه جاری بود،
تفاوت شب و خورشید را به یاد آورد
و از دو قطب منعکس از ماه و آفتاب گذشت.
شیارهای پیشانی،
مسیر سنگی تلخابههای سفر بودند،
مسافر از نیام در آمد،
به بیکرانگی پیوست.
(۴)
روزنامهنگار
مانند هر مسافر ناچاری،
از منفذ مضایقهها رد شد
و تا کرانه اعداد خیامی رفت
تلخ و صبور و حقیقی،
برگشت؛
خونخطی از گزارش طولانی،
به روزنامههای آتیه داد.
ماه از فراز دشت فرود آمد
و ابریشم بلند آهش را
بر پهلوی دریده رنگینکمان گسترد؛
زخم تمام منظرهها
در خواب زرد گیاهان نشسته بود.
(۵)
دف
دف، دف، دف،
دفینه اندیشههای تو را
تا انتهای شوکت گل برد
پروانه از نگارخانه چین آمد
تیهو به بیضه نشست
آهو به بره چمیدن آموخت
این بود و بود و بود
تا اینکه ناگهان
جویندگان گنج
در هر سرا و تیمچهای
نه در هر خرابهای
یا گنجیاب و بولدزر
به جستجوی هفت خام خسروی فتند
من سخت خشمگینم و زخمی
دیگر نه دف
نه دف
نه دف.
(۶)
فقط آهی
هزار گرگ
- چنان روبهان بیمقدار -
هزار بره معصوم دشت را خوردند.
هزار مرد
- مسلح به دشنه و شمشیر-
هزار بار کشیدند از جگر، آهی!
- بلی فقط آهی! -
بیا تمامت اوصاف آدمی را بین!
چنان فروشده در زیر پای روباهی!
(۷)
شاید
سنگینترین سلاحت را
بر دوش خود حمایل کن!
و
همراه من بیا
تا شاید از شبان قطبی این شهر، بگذریم.
(۸)
آتش و باد
بادی که میوزد
با آتشی که شعله میکشد از جویهای خشک
با خود حکایتی دارند
طبع تو آتش است
اما مرا هوای وزیدن نمانده است.
جمعآوری و نگارش:
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
___________________________
منابع
- شعر امروز مازندران، اسدالله عمادی، ۱۳۷۰
- نوشتار نگارنده وبلاگ استارآباد در نشریات گلشن مهر (شنبه ۲۶ مهر) و همشهری گلستان(دوشنبه ۲۸مهر).