دوشنبه ۳ دی
مهر مهوش ۱۶
ارسال شده توسط طوبی آهنگران در تاریخ : سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۹ ۲۲:۲۱
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۳۹۲ | نظرات : ۶
|
|
وزیر گفت آن همسر حسن پایداری داشت
حسنهای ظاهری رفتنی است اگر انسان به وجود خداوند
پی ببره بزرگترین حسن است
حسن عقلانی نزدیکترین عشق به خداوند است
انسانی که عقل را چراغ راه بداند کمتر درگیر دنیا
می شود و قدرت نفوز دارد
پادشا از حرفهای وزیر نرم شد و گفت شما بروید همسرم و
پسرم را پیش من بیاورید
همسر پادشا در تعبید گاهی که برای او در نظر گرفته بودند
به سر می برد آنجا مرزعه و یا بستان بزرگی بود که از دارایی
پادشابود وقتی وزیر به آن بستان برای آوردن همسر و پسر
پادشا رفت دید خانمی دارد گوسفتد داری می کند
گفت من به دنبال همسر و پسر پادشا همستم آن خانم اشاره
به خانم دیگری کرد که چون دیگر احالی مشغول دامداری بود
از پسر سراغ گرفت گفت آ به صحرا برای اسب سواری و شمشیر آموزی می رود وزیر ساخت تا پسر آمد با مادرش
به دربار پادشا آمدند
پادشاد دید جوانی بسیار رعنا و زیبا که در طول عمرش
کسی به این صلابت ندیده بود اول جاخورد بعد روبه همسرش کرد گفت شما چطور این فرزند را تربیت کردی که از فرزندان دیگر م ن پیشی گرفته است خانم پادشا گفت وقتی که شما من را از قصر بیرنکردن من در باغ هرروز به چشمه ی می رفتم و سرآن آب می نشست و دعا می کردم
که اول خداوند شما را حدایت کند و دوم فرزندی نیکو که
لایق فرمان روایی باشد به من اعطا فرماید
از وجود ملک شا خبر نداشتم
این کار تا چهل روز ادامه دادم روز چهام از شما برای بردنم به قصر خبری نشد
دل شکسته شدم دستهایم را در آب گزاشتم تا کمی آرام شوم
که دستم گرم شد یکی دستم را فشار داد
دیدم یک ملکهه ی زیباروبرویمایستاده ا
اول ترسیدم گفت نگران نباش من آمدم حاجت شما را برآورده کنم
گفت شما باردار هستین فرزندی پسر در راه داری
اگر رایت کنی می توانیاو را به فرمان روایی برسانی
گفت دستور اول هنگام بار داری است شما باید رعایت کنید
شما باید هر سه وهده با آب این چسمه دست و صورت و پاهایتان را بشویید
هیچ غذای کثیف و حرام نخوری
و گوشت هیچ حیوانی چه از پرند وبا چهارپایان نخوری
به ضبح هیچ حیوانی نگا نکنی
به مرده ی انسان نگا نکنی
میوه های تازه و همه رنگ را در فصل خود بنوشی
زبان را از حرف ی که کسی را آزاردهد نگهداری
با حیوانات مهربان باشی
با حکیمان نشست و بر خواست کنی تا تولد
وقتی تواد شد نام او را ملک گذاری
لباس زیاد نپوشانی در هوای آزاد پرورش دهی
این را ادامه دادم تا او هفت ساله شد
بسیار زیبا بود
و باهوش و هم از نظر رشت از هم سالانش بزرگتر بود
او را در پیش چند استاد گذاشتم که هم علم بیاموزد و هم سوارکاری وهم جنگجویی یاد گرفت
ادامه دارد
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۱۰۸۰۷ در تاریخ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۹ ۲۲:۲۱ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
وگرامی
بینهایت عالی زیبابود
منتظر میمانیم