تاریخ انتشار ۱۳۹۵/۳/۱۳
با عرض سلام خدمت تمام استادان ودوستان شاعرم
وباکسب اجازه ازمدیریت محترم سایت .
پست معرفی شاعر این هفته را
اختصاص داده ام به استاد عیسی نصراللهی
که یکی ازهنرمندان عزیزعلاقمند وفعال درزمینه ی ادبیات هستند
ودیرزمانی هم هست که ازهمراهان خوب شعرنابند و درکنارمان قلم می زنند می آموزند ومی آموزانند.
سوال یک:استادبزرگوارم خواهش می کنم خودتان رابه طورکامل معرفی کنیدوهرآنچه را که لازم می دانید دررزومه ی شخصی شما ثبت شود برای ما بازگوکنید درواقع یک بیوگرافی کامل ازتون می خوام؟
سلام من را از اهالی غرب و جنوب غرب و زاگرس پیر صمیمانه پذیرا باشید/هنوزچهارسالم تمام نشده بود که بهترین آیه ی زندگی،" مادرم " را از دست دادم...
لیسانس و فوق لیسانس حقوق جزاوجرمشناسی را در دانشگاههای اهواز به ترتیب(دولتی و آزاد ) خوانده و فراگرفته ام/هم اکنون کارشناس و مسوول حقوقی یکی از ادارات دولتی میباشم ( سال هشتاد و نه، در آزمون قضاوت با نمره خوب پذیرفته شده که پس از طی چند مرحله و به دلیل آنچه که طبع و احساس و فراغت اندیشه ی فعلی ام را قطعا مشغول مینمود، به جد پیگیر موضوع نگردیدم و خوشحالم که قاضی امورات مردم نشدم-چون امری بسیار خطرناک و حساس میباشد/ بنده اهل مطالعه ی مباحث فلسفی و تاریخی و ادبی هستم که فکر نکنم حدود چهارده سال خوانش آثار نیچه و هگل و فروید و کانت و فالو و لومبروز و شریعتی و مطهری و هدایت و کافکا و کتاب آسمانی، اقنای خاطرم کرده باشند چراکه حس میکنم طفلی هستم که هیچ نمیدانم/ متاهل و دارای یک پسر به اسم ونداد میباشم
سوال دو:تعریفتان ازشعر چیست؟ودرست ازچه زمانی سرودن شعر را آغاز کردید ؟ چرابه شعر روی آوردید؟آیا اتفاق خاصی باعث شد دست به قلم ببرید ؟
شعر از نظر بنده چند صورت دارد- اول: نشسته ای و یک هاله ی غریب که نقطه ی شروعش را فراذهن بوجود آورده و ناخودآگاه احساس را به کنش درآورده و گریزی از آن نیست و چون روی شانه هایت سنگینی میکند این خود در پگاهی یا شبانگاهی متولد میگردد-صورت دیگر: نشسته ای و از سر بیکاری یا برای رسیدن به مناسبتی ( هی بفکرت فشار می آوری که چند کلمه را برای رفع تکلیف جفت و جور کنی )که سرانجام با حاصل جمعی اثری اکثرا کوششی را خلق مینمایی(احتمالا برنده ی مسابقه میشوی و تحسینهای فراوانی را برایت به ارمغان می آورد...به به استاد چه سروده ی بی بدیلی ؟) و من از ته دل هِر هر به ریششان میخندم که مثلا استادی شگرف مکشوف گردیده(این نوع را ذاتا نمیپسندم)
شِق دوم سوال: بنده شعر را از حوالی سال هشتاد شروع نمودم ...جسته و گریخته
سوال سه:آیا زمینه ی هنر شعر در خانواده وبستگان دیگر شما نیزهست؟ومشوق شما درسرودن شعر چه کسانی بودند؟
از طرف فامیلهای مادری ام بعضا شاعران محلی خوبی مطرح هستند که بنده نوع وراثتی قضیه را در حق خویش نفی مینمایم چراکه هر چه هست و قویا خواهد بود : روزمره گی - خواندن و مطالعه ی زیاد(اکثرا :فلسفی جرمشناختی و ادبی ) میدانم که صد البته گاها ژن متاثر از امر موروث را به میزان اندکی مقبول یافته ام
سوال چهار:آیا زمینه ی هنر شعر در خانواده وبستگان دیگر شما نیزهست؟ومشوق شما درسرودن شعر چه کسانی بودند؟
شعر واقعی و برآمده از ذوق فرد را هفتاد درصد جوشش و سی درصد کوشش میدانم و سروده های بطور محض از هر دسته ای را باور ندارم.
سوال پنج :درچه قالبهای شعری قلم می زنید وبیشتردرچه زمینه های می نویسید؟ودرواقع مضامین شعریتان از چه حسی لبریز شده است؟ومنابع الهامتان چیست؟واینکه اشعارتان بیشترکوششی است یا جوششی؟
سروده های نو و سپید و شبیه به آن را که حاوی پیام و سرشار از احساس باشد ،دوست دارم و درجه ی دوم را غزلهای جوششی رنگین قابل احترام فرا گرفته( اگر حمل به خودستایی نباشد،حقیر موسس فرم یا قالبهایِ جدید شعری " گریزلووپ " و « شعر نگاره» نیز میباشم که گاهی در این باب قلمفرسایی میکنم -چگونگی وشاکله و توضیحات مبسوط قالبهای موصوفی موجود میباشند)
سوال شش :نظرتان درباره ی عشق چیست؟ وچه تاثیری بر شعر وشاعر دارد؟
عشق دارای چند جنبه است-جنبه ی فراگیر و کلیشه ای و معمول آن که نزد عموم مشهور است که من آن را سایه ای می دانم از دست رفته بعضا تحریک کننده و دور از ذهن.
جنبه ی اصلی عشق به جنس مخالف که حاصل سالها فحص و بررسی ام بوده نیز به قرار زیر است که تحت مقاله ی کوتاهی در سایتهای مرقوم تحریر یافته است ...به شرح ذیل:
عشق به جنس مخالف به آن صورتی که در افسانه ها آمده و لیلی و فرهاد یا شیرین یا ویس و بیژن و عبدالسلامش خوانند وجود ندارد البته چه خوب بود که وجود میداشت ، باورش میکردیم و امید میداشتیم ولی نیست و این حقیقتی تلخ است نباید خودمان را بفریبیم...
بنظرم می آید که عشق تنها حاصل تاملات و مسایل روحی روانیست و هر بار که انسانی کاستی حس کند به سمت خلا جذب میشود و این مورد هم نمیتواند استثنا باشد ...
عمل و عکس عمل حاصل قضایای هیپوتالاموس است یعنی همان اشکالات روانی یا بقولی بر ایده ی" آیسنک "اختلالات درونی و عقب ماندگیهای حاصل از تلاش نافرجام مغز میباشد که همان تنشهای ذهنی پساوابستگی اند ....چطور است که انسانی با این خصایص بفهمد عشق چیست و حالا دوقورت و نیمش باقی باشد، جذب شود و جذب کند ؟ چنین نیست...
وضعیت جسمانی اش اجازه نمیدهد (همیشه این مخها و تالاموسها و کمبودها ) مانعی بوده اند برای این کار ، و آدمیست که در مکتب پوزیویتیسم سیر میکند/ آنچه که عوام برایش خیالپردازیها و ادیبان و شاعران چه فلسفه ها که نبافته اند هر چند که اینجا خوب است گریز مختصری بزنم که به واقع فلسفه منطق هم ندارد( بگذریم).
نیاز شدید جنسی را من به اصطلاح عشق میخوانمش...اگر آن نیاز نبود عشقی هم مطرح نمیشد و آن در بستر زمان حکایتها، داستانها و سروده هایی را بر خود دید و عشق نامیدنش. یادمان باشد که حس دلسوزی و وابستگی روحی و تکرار به عادت چیزهای مجزایی هستندکه هر یک با مطالب مبحوثه در تعارضند...
سوال هفت: آیاتاکنون کتابی هم چاپ کرده اید ؟لطفا کمی ازتحصیلات سوابق وفعالیتهایتهای ادبی وهنریتان برایمان بگویید ؟ وآیا غیرازشعر به کارهای هنری دیگری هم می پردازید؟
یکی دوبار در حوزه ی نویسندگی لوح تقدیر دریافت نموده ام.در حال حاضر چندان رغبتی به چاپ اشعار و مطالبم ندارم( شاید هم در آینده تصمیماتی گرفته شود ) هم اینکه بازخوردشان از طریق رسانه های جمعی و ارتباطی بین دوستان و سایر میبینم برایم کافیست- دستی بر آتش نوشتن داستان کوتاه و مباحث فلسفی و گاها حقوقی نیز دارم. ( البته کتاب شعریِ آوای کوچِ پرستوها در مرحله یِ چاپ میباشد)
سوال هشت:نظرتان درباره ی شعرنو،پست مدرن وکلاسیک ایران چیست وکدام سبک رابیشتر می پسندید ؟
از مولویها و نظامیها دیگر نمیگویم که همسایگان ،هویتشان را به یغما برکشیدند و کاری از دستمان.....آیا نمی آید؟ حالا دیگر چرا فردوسی را پاس نمیداریم؟بدون تردید روز بزرگداشت شعر و ادب پارسی میبایست به نام ایشان " فردوسی " معرفی میگردید (بگذریم) - کلاسیک و نو و سپید و غیره را که دارای پیام-فرم آهنگین(بعضا ) باشند را با تمام وجود میخوانم ولی در خصوص حیطه ی پست مدرن و فراتر با دیدی شک انگیز تامل میکنم مثلا : دایی با کارد آشپزخانه سیم کارتم را برید.....(یعنی چه؟ اینها را قبول ندارم ). ...اگر ادب را نکشند
سوال نه: نظرتان درباره ی نقد ادبی چیست؟وتاثیرآن برادبیات؟
واکاوی-پویش-و کنکاش و نگره بر آثار دیگران برای اعتلای ادبیات مفید است به شرط ورود در بحث تخصصها و تخصیصها( تا هر فرد ناواردی معرکه گیر میدانش نباشد ) بطور واضح تر :
/ اساس هنر و خصوصا شعر ، به کنکاش و نقد و بررسی و تمجید و تشویق و گاها سرکوفت بجا....نهفته است/ ادبیات در معرض سقوط قرار گرفته ( چه ادبش و چه متنش) / نیشتری از جنس بخیه و محل گزاردن به رفع ناکارآمدی نیازمند است( جهت گیریهای عبثی که مثل خوره روح نازک شعر را پریشیده و رنجور نموده ) ....
آرزو دارم هرکس و هر طیف و هر ناواردی وارد نشود چون بی نتیجه است یعنی بین راه واپس میزنند و این شاید نتیجه ی عکس داشته باشد....
مقداری تخصصی تر - و محدودتر باشد کاراتر است( منظور کنکاش و نقد فقط سروده ی محض باشد و نه نثر و متن ادبی) چون اساس از دست میرود - ازدیاد موضوع زهر است
وقتی در چندین جلسه ی موثر کارگر شد که غرض و لجاجت و حسادت و تمجید نابجا وارد نیست ...آنوقت شعر نارسای امروز نفس دمخوری عمیقا میکشد و برای فرزندان ادیبش درود میفرستد .... آری چنین در نظرم واگویه شود تاثیر شگرفی دارد /
سوال ده :مشکلات شاعران درعرصه ی شعروادب چیست؟ وچه پیشنه ودرواقع اگریکی ازدست اندرکان حوزه ی شعروادبیات بودید چه راهکارهایی برای بهبود اوضاع کنونی شعر درایران داشتید؟اداتی دارید برای بهبود اوضاع شعرو شاعری ونشر؟
شاعران جوان در برزخ بین سنت و مدرنیته دلمشغول هستند.آنها راه خودشان را هنوز نشناخته اند" به هر طرفی چنگ بیخودی میزنند" یعنی در فراز و فرود فرهنگی گیر کرده اند( مشکل عدیده شان عدم شناخت هویت و فرهنگ اصیل ایرانیست )...اگر غم نانشان در حساب نباشد...
سوال یازده:به نظر شما دنیای یک شاعر چه تفاوتی بابقیه ی مردم دارد؟ویکی از خاطرات خوب وبد زندگیتان رادرصورت تمایل برایمان بگویید تا کمی بحثمان جذاب ترشود؟
دنیای شاعر....جهان امیدها و سیاهیهاست(که برهه ای در عصبانیت روزمره و زمان دیگر را در صف طولانی سرو غذای نمایشگاه کتاب به بطالت میگذراند )...چنین در نظرم آمد
و اما در خصوص خاطره: به خاطره ی بد وخوب نمی اندیشم چون زندگی عیسی نصراللهی در پستوی یادها ، همواره بر بلندای کوه آبادی نستوه کودکی اش/ بیشه دراز / باقی مانده است و هیچ گریزی نیست
سوال دوازده :به نظرشما کدام اشعار مخاطبان بیشتری دارندوبیشتربر دل مخاطبان می نشیند؟ اشعارسیاسی عاشقانه عارفانه یا اجتماعی ویاغیره ......
هر اثری که مغزدار و حاوی پیام و از لطافت و ظرافت ادبی خوبی برخوردار باشد قطعا ماندگار خواهد بود(بنابراین تعصب بیجا به هر روش و سبک و قالبی ، سم بوده و کارکرد آن سقوط تدریجی شعر خواهد بود ).
اگرازشما بخواهیم همین الان یک شعر تقدیم کنین به اهالی سایت ناب چه می گویید؟خوشحال میشیم اگه شعری برایمان بنویسید تا حال وهوایمان عوض شود.
بیا آغوش وا کن ایلِ همزادم
تو ای کوچیدهی فردا
صدای کبک را بشنو
صدایِ سالیانِ خفتهی اعصار
بیا برخیز از خوابِ فراموشی
دوباره چشمهی پرآب مهرت را
بیَفشان بر تنِ این طفل
شب تار و هوایِ سردتر از یخ
وَ ایل و عشق گرمابخش
بیآرا دامنِ سبزت
شقایق غرق آلالهست
نوایِ مرغکان بشنو
که دیگر از صفای سبزِ کوهستان نمیگویند
بیا آغوش مهرت را برای طفل بازیگوش اماخستهات وا کن
تو ای همزاد و همراهم
تو ای کوچیدهی در کوچ ....
_____________________
«اگر امید برایِمان نجوا نمیکرد که فردا بهتر از امروز خواهد بود
، به راستی کدام یک از ما جرات میکرد امروز را تاب بیاورد ؟ »
پانوشت:
درپایان بازهم تشکرمی کنم ازاین استادعزیزو بزرگوارم
که دعوتم راقبول کردند وبا صبرو حوصله وزیبا پاسخگوی سوالاتم بودند
وبا آرزوی موفقیت هرچه بیشتر برای
این هنرمند فرهیخته وخوب کشورمان
مصاحبه کننده: خانم دکتر عجم
______________________________
بعد از این مصاحبه شاید تغییراتی در نوع زندگی و تفکر و علاقه ام افتاده باشد که توجهِ نخستین به اشعار کلاسیک زیبا و احساسی و مطالعات بیشتر در تمامی جوانب و فعالیت در حوزه نویسندگی و رسیدن به پستهایِ اداری( ریاست و غیره) از آن دگرگونیهایِ روزمرگی بوده اند که گفتنشان شاید خالی از عریضه نباشد.
در پناه مهر ( عیسی نصراللهی ۹۹/۹/۹)