ابوالقاسم ایرانی
شاعر شعرهای دریایی
ابوالقاسم ایرانی متولد مرداد ماه ۱۳۲۵ در بوشهر و دانشآموخته حقوق قضایی و دریایی است؛ اما بیش از همه عمر خود را در زمینه ادبیات و شعر صرف کرده است. او در میان اهالی ادبیات شاعرشناسی است که در طول نیم قرن اخیر شعرها و مقالاتش در جنگهای ادبی و نشریات منتشر شده است. همچنین «صدای بوشهر» اولین روزنامه بوشهر نیز توسط این شاعر بنیانگذاری شد. اولین مجموعه شعر ابوالقاسم ایرانی بعد از قریب به نیم قرن فعالیت ادبی او با عنوان «جاده تا آنجا که ایستادهای میآید» در سال ۱۳۹۳ از سوی موسسه انتشارات نگاه منتشر شد. ایرانی در همه سالهای فعالیتاش تنها همین یک کتاب منتشر کرده است.
او در سالهای ۴۰تا۵۰ کتابی به نام «زنجیر تا ابد» را آماده انتشار کرد، چاپ هم شد اما جلوی پخش آن را گرفتند و کتاب خیلی دیده نشد.
در آن سالهای ۴۷-۴۸ در پی فشار ساواک از ایران فرار کرد و به بحرین رفت، از آنجا به هند رفت و بعد دنیا را گشت و بعد از چند سال دوباره به بحرین برگشت و همانجا ازدواج کرد.
او طی مدتهای فهالیتاش، نشریات «صدای بوشهر»، «پیکار اندیشه» و «از شعر تا قصه» را راهاندازی کرد.
- نمونه شعر:
(۱)
چرخش کليدها
ما در گردشي ناخواسته
پير مي شويم
و صداي چرخش کليدها
خوابمان خواهد کرد...
و خاموش مي افتيم
تا ستارگان
با ارّابه هايشان
به ماه
و مردان
با قايق هايشان
به دريا برگردند.
(۲)
تا آسمان را...
ديوانه مي شود زمين
که سرو را
تا آن سوي آسمان
بلند ميبيند
و رها ميشود
با سرو
تا آسمان را...
(۳)
مبدأ
خانه ام دور است...
انگار
پرت شده از نقشه
تو بگو ...
آنجا ساعت چند است؟
به مبدأ کوچه هاي آب گرفته ي زير چشمانت ...
اينجا ولي همه چيز چند ثانيه تأخير دارد
لبخند، اشک
مرگ ...
نيست، هست!.
(۴)
چه گيسوانی؟....
چه گيسوانی دارد
شب
در وزش باد
كه ايستادهای و
آفتاب
بر سايهبان
دستهای تو
میميرد ... .
(۵)
پنجره ها
تا اين زمين
پنجره هايي داشت
که باز مي شد
به روي دريـــا
دل هاي ما، آبــی
و چشم هايمان
به سوي افق هايي گسترده
بـــاز بــود!.
از موج
کمتر کسي مي ترسيد
و روزنه ها را
جز در هجوم خزان
نمي بستند!.
(۶)
شب ميشود...
دنيا
که شب را
ديده است
يک يک ما را ...
از ترس
تاريکي جا مي گذارد.
(۷)
اتفاق افتاده
بهار در راه است و تو
که تنت را با بوي بهار نارنج
شستشو مي دهم
واژه هايت
مثل اقوام باستاني،
پر از حس مهرباني اند
و زنده مي کند خواب هزار ساله را.
خواجه از آن سوي قافيه هايت
نفس مي کشد
و من شماره مي کنم نفس هايي را
که از اهورايي تو
زاده مي شوند.
نگاهم کن !
تا چشمان مهربان خدا،
پشت ابرها
ما را بباراند
"باران که ببارد
از دست چترها هم
کاري ساخته نيست،
ما اتفاقي هستيم که افتاده ايم".
(۸)
موج دريا
ديوار بلند موج
چون تازيانه اي بر سر
کف بر لب
قرار از کف ساحل ربوده
تا در جشني از شکوه
در هم آميزند
که زندگي دريا
با تلاطم امواج، معنا مي شود
آنگاه که چون کوهي بلند و سرفراز
نعره مي کشد
و چون اسبي رهوار مي تازد،
زنده اي که جان مي دهد
و جان مي ستاند
هيولائي که نبودنش
مرگ درياست
و هرچه در آنست
ماهي و ماهيگير.
هستي بخشي که
با باد و گرمي خورشيد
به وجد مي آيد و مي تازد
تا در دورترين نقطه ي زمين
به صخره و جنگل بياميزد
به نشانه ي عشقی
ابدي و ماندگار!.
(۹)
تو را نگاه مي کنم
تو را نگاه مي کنم
خورشيد چند برابر مي شود و روز را روشن مي کند!
بيدار شو!
با قلب و سر رنگين خود
بدشگوني شب را بگير
تو را نگاه مي کنم و همه چيز عريان مي شود
زورق ها در آب هاي کم عمقند ...
خلاصه کنم : دريا بي عشق سرد است!
جهان اين گونه آغاز مي شود:
موج ها گهواره ي آسمان را مي جنبانند.
بيدار شو تا از پي ات روان شوم
تنم بي تاب تعقيب توست!
مي خواهم عمرم را با عشق تو سر کنم
از دروازه ي سپيده تا دريچه ي شب
مي خواهم با بيداريِ تو رؤيا ببينم!
(۱۰)
مارال
مارال از دشت بي شقايق
به افق گسترده اي،
آنسوي تپّه هاي نامفهوم
رميده، مي دود
تا ارغوانی
گم گشته را ببويد!
جمعآوری: سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
خداقوت