شنبه ۲۳ فروردين
اشعار دفتر شعرِ چترهای باران زده شاعر محمد فتاحی
|
|
این روزها انگار هرگوشهی این شهر ردپایی از ما جا مانده
خیابانها همهنوز قصهی عشقمان را به خاطر م
|
|
|
|
|
در روزگاری نه چندان دور
این روزهایم را
به دست فراموشی سپردم
اما هم اکنون مرا دریاب
که لحظه ی »اک
|
|
|
|
|
از این به بعد...
دور میشوم...
از هر کسکه
بخواهد قلبِ سرکشم را رام کند
فراموش میکنم...
همدمی ک
|
|
|
|
|
شب و اندوه
سر از پا نمیشناسند
دوان دوان به سمتم میآیند
به شیشههای خانه میزنند
نفس زنان وارد
|
|
|
|
|
کاش یکی پیدا میشد
اینلایه خاکستری را، از لای روزهایم بیرون میکشید
و میگذاشت به زندگیَم برسم
|
|
|
|
|
قلبم، اراده تپیدنت را در سر داشت
سنگ شدی و به شیشهاش اصابت کردی
|
|
|
|
|
در من انگار دستهایی در کارند
خاطرات؛ در سرم دست به دست میشوند
تنهایی؛ به جانم افتاده و با غرور
|
|
|
|
|
تو برایم عجب خدایی شدهای
مدام به پایت میفتم
بی وقفه صدایت میزنم...
|
|
|
|
|
مرا ببخش مادر؛
که اگر با تلخ کامیهایم
گلهای چادر نمازت را پرپر کردهام...
|
|
|
|
|
کوچهای غمگین، به دیوار تکیه زده بود
از عابران و ساکناش، شدیدا دلخور بود...
|
|
|