يکشنبه ۲ دی
اشعار دفتر شعرِ دفتر رباعی شاعر علی روح افزا
|
|
چوخ خلقی گرفتار ائله یب سن کُرونا
فوراً تپیلیرسن آغیزا یا بؤرونا
گَل بوشلا بیزیم یوردومیزی ، ای مل
|
|
|
|
|
آئینه ی قلب ما کمی لَک شده است
انسان شریف و پاک اندک شده است
ایمان به زبان چه سود دارد ، مؤمن ؟
و
|
|
|
|
|
دنیاست محلِ سختی بعضی ها
آلونک تیره بختی بعضی ها
صد بار لباسهای بی صاحب را
دیدیم به چوب رَختی بعض
|
|
|
|
|
از چشمه ی بدبیاری بعضی ها
جاری ست غمِ نداریِ بعضی ها
در چاله و چاه زندگی افتاده
انگار که چرخِ گار
|
|
|
|
|
مانند ستاره در شب بعضی ها
افتاده به جان من تب بعضی ها
دیریست که روز و شب تمنا دارد
یک بوسه لب من
|
|
|
|
|
بی خوف و خجالت از خدا ، بعضی ها
در سایه ی تزویر و ریا ، بعضی ها
در ظاهر اگر چه با خدایند ، اما
شی
|
|
|
|
|
در زیرِ فشارِ غم ، مرا خواهد کُشت
در داخلِ منزلم ، مرا خواهد کُشت
فعلاً کُرونا نکُشته ، اما حتماً
|
|
|
|
|
در بِرکه ی خیرخواهی بعضی ها
من بودم و شاه ماهیِ بعضی ها
بوسید به اشتباه ، ممنونم از
گُلبوسه ی اشت
|
|
|
|
|
فریاد زدیم ، ننگ بر بعضی ها
گفتیم فقط شرنگ بر بعضی ها
انگار بسوی خودمان برگشته
یک عمر شعارِ مرگ ب
|
|
|
|
|
زیبایی بی نهایتِ بعضی ها
چشمانِ پُر از نجابتِ بعضی ها
شرمنده نموده حاتمِ طائی را
لبهای پُر از سخا
|
|
|
|
|
از مستی و از خرابی بعضی ها
از باغِ پُر از گلابیِ بعضی ها
آتش زده بر تمامِ من ، مدتهاست
چشمانِ قشن
|
|
|
|
|
نفرین به بقا و هستیِ بعضی ها
بر طینتِ زشت و پستیِ بعضی ها
شیّادی محض است عبادتهاشان...
لعنت به خد
|
|
|
|
|
با حرف نه ، بلکه در عمل میگویم
با عشق ، بدونِ هر دَغَل میگویم
در باطنِ تَک تَکِ رباعی هایم...
در
|
|
|
|
|
از هر چه پلیدی ست مُبرهن هستی
مردانه ترین قالبِ یک زن هستی
از بس که من و تو عاشق هم هستیم
انگار ک
|
|
|
|
|
پیراهنِ مشکیِ عزا پوشیدیم
در هیئت و دسته ها کمی کوشیدیم
از حرصِ گرفتنِ غذای نذری...
مانندِ خورشتِ
|
|
|
|
|
با رفتن تو دلم به یغما رفته
غم از سر و کولِ خانه بالا رفته
امروز شبیه بهجت تبریزم
آن بهجتِ تا اوج
|
|
|
|
|
می آمد و گاه گاه لبهایم را
در زیر نگاهِ ماه لبهایم را
می خواست که از عشق بگوید ، اما
بوسید به ا
|
|
|
|
|
مغرور شدی اگر به زیبایی هات
یادی بکن از زمانِ تنهایی هات
امروز به روی قلبِ من افتاده
آثارِ کبودِ
|
|
|
|
|
آنانکه به عشقِ پاکِ من تاخته اند
انگار مرا هنوز نشناخته اند
مستم شده از دیدنت ، انگار مرا
در خُمر
|
|
|
|
|
هر واژه درونِ دفتری میرقصد
هر شعر شبیه یک پَری میرصد
انگار درون سینه ی هر شاعر
یک دختر تُرک ، آذر
|
|
|
|
|
ساکن شده ام شبیه نقاشی ها
نفرین به جدائی و فروپاشی ها
در حوضِ خیالِ من هنوز افتاده
عکسِ تو به روی
|
|
|
|
|
بی عشق همیشه کوچک و ناچیزم
با عشق ولی ، عجیب شورانگیزم
آهسته گذر کن از کنارم ، عابر
پائیزم و صد ب
|
|
|
|
|
با دیدنِ زلفت آبشاری شده ام
از سبزِ نگاهِ تو بهاری شده ام
بوسیدی و رَد شدی ، ولی باور کن
از بوسه
|
|
|
|
|
با این همه ادعای انسانیت
لنگ است همیشه پای انسانیت
تنها و غریب است ، کمی میسوزد
امروز دلم برای ا
|
|
|