جمعه ۲ آذر
اشعار دفتر شعرِ بربام دل من شاعر محمدرضا دماوندی
|
|
این چه بهاریست که با سیل شروع شد
من در حیرتم که این سیل از کجا آمد
|
|
|
|
|
نگریستم به رخسار او
زیباست رخسار او
|
|
|
|
|
پوشیدم لباس فاخر را در مجلسی
مانده اند در حیرت بگفتند کیستی
|
|
|
|
|
بنگر به لباس فاخر شان
برازنده هست بر تن شان
|
|
|
|
|
ای خبر چین بیاور خبر از حال روز شان
بیاور خبر از کار و روزی شان
|
|
|
|
|
کوچ کن و بیا بسوی این شهر
چه خوش اب و هواییست هوای این شهر
|
|
|
|
|
ای جارچی جار بزن که امشب جشن و پایکوبیست
جار بزن که امشب شب عشق و عاشقیست
|
|
|
|
|
به من مگو چه بپوشم
به من مگو این را نپوش ، این را بپوش
|
|
|
|
|
بیاور جرس خویش را
بنواز و شاد کن ما را
|
|
|
|
|
بر دل زنگ زده ی ما دردیست
چاره ی این درد ما چیست
|
|
|
|
|
مینوشی می در میخانه
مخور می در میخانه
|
|
|
|
|
هم اواز من هست
چو گنجشک روی شاخه ی درخت
|
|
|
|
|
روشن شد آن چراغ
در پشت بام خانه سنگی
|
|
|
|
|
در می خانه شهر غرق در مستی خویشم
مینوشم می و مست میشوم
|
|
|
|
|
انان که به دریا زدند ز عشق خویش
دیوانه گشتندو به صحرا زدند ز عشق خویش
|
|
|
|
|
چو شمع سوزانم
عمرم چو شمع ایست
|
|
|