يکشنبه ۱۴ بهمن
اشعار دفتر شعرِ دلتنگی های من شاعر احمد البرز
|
|
بر باد میتوان داد
خاکستر شما را
|
|
|
|
|
بگذار جیر جیرکها هم زندگی کنند
اگر چه به قیمت
از دست رفتن سکوت دشت
البرز
|
|
|
|
|
چه سری دارند این میخ ها
هر چه ، به سرشان می زنند
صداشان در نمی اید
|
|
|
|
|
شعر از حوالی باران شنیده ای ؟
درد های نیمه سوخته باغ را
رنگ زرد و زمین بدوش می کشند
ت
|
|
|
|
|
یاد باران یاد بابا یاد دوست
|
|
|
|
|
هر کس که به تو دل دهد آرام نگیرد
سیمرغ شود در قفسی بام نگیرد
آتش که تو باشی همه کاشانه ب
|
|
|
|
|
يك شاخه كه سبز بود ، بدست تبر افتاد
تا قاصدك از راه نيامد ، خبر افتاد
گفتند خدا منتظر معجز
|
|
|
|
|
هجرت تو رفتي و پس از آن كشتم احساس بهاران را نديدي بعد تو بن بست كردند اين خيابان را به
|
|
|
|
|
غزل مثنوي ما از حوالي ِ گل هايِ ِ پرپريم يك قطره ايم ولي گلاب ِ قمصريم هر سال زنده ا
|
|
|
|
|
كهنه شد احوالِِِِِِ ما اين حال را َتفسير نيست اين شغال بيشه را هرگز مجالٍ شير نيست رنگ بر
|
|
|
|
|
كار اين آينه از زنگار گذشته است نگاه كن بعد از صداي سنگ خرده جيوه هايي به زير پايت جيغ ميكش
|
|
|
|
|
با خيال عطر او، در كوچه چون ياسم رفيق از همين بوي خوش است ،لبريز احساسم رفيق دوستي دارم ش
|
|
|
|
|
جنگل زرد پاييز مي خواهي چكار، وقتي بهار از ياد رفت يك شاخه گل پژمرد و گفت ، اي داد يار از
|
|
|
|
|
آنان که نشان ماه دارند همواره به سینه راه دارند در حادثه ها بسی شکستند مشکن دلشان گناه د
|
|
|
|
|
خانه میخواهی چکار، وقتی سَرت را باد برد دل نمی اید بکار،چون دلبرت را باد برد زیر طوفان شا
|
|
|