يکشنبه ۲ دی
گردو خاک و بادها شعری از احمد البرز
از دفتر دلتنگی های من نوع شعر دلنوشته
ارسال شده در تاریخ شنبه ۱ تير ۱۳۹۲ ۱۶:۱۶ شماره ثبت ۱۴۱۵۱
بازدید : ۵۵۷ | نظرات : ۵۱
|
آخرین اشعار ناب احمد البرز
|
خانه میخواهی چکار، وقتی سَرت را باد برد
دل نمی اید بکار،چون دلبرت را باد برد
زیر طوفان شاخه ات خم شد به بی برگی رسید
باغ میخواهی چکار بارو بَرت را باد برد
شانه هایت را به پشتی تکیه زن تنها بمان
در میان نا خوشی ها ،همسرت را باد برد
واژه واژه غصه دارم از جناب روزگار
میشکستی ای قلم ، چون دفترَت را باد برد
از اجاق سردِ ما ، یک خاطره فریاد زد
شعله ها خاموش شد خاکسترت را باد برد
باد میبرد و نمی فهمید از زخم دلم
جای زخمم هیچ، حتی خنجرت را باد برد
خسیس تو با این همه ابر
انتظار از کویر سوخته داری ؟
می خواهی به زیر سقفت آب بریزم
.
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.