شنبه ۳ آذر
اشعار دفتر شعرِ افسانه شاعر طیبه عبداللهی
|
|
کاشتم
هرشب بر لبت هزار بوسه
تو به خواب ناز بودی
من در دشت پر از بوسه
|
|
|
|
|
اینجا
که من ایستاده ام
نوک قله خوشبختیست
|
|
|
|
|
هیزم
در اتشی
می سوزد
که گناهی
نکرده است
|
|
|
|
|
ماه
جایی را
روشن میکند
که نگاهش
آنجاست
|
|
|
|
|
توبگو
باغمت من چه کنم
با خیالت تا به کی من سر کنم
بانگاه چشمان دوخته به راه
تا کجا سفر
|
|
|
|
|
بغضی گرفته
همیشه راه نفس هایم
گریه امانم نمی دهد
|
|
|
|
|
همنشینی با توای همراز من
گوی بهشت از آن من
|
|
|
|
|
فرصت
باورهای درونم
به پایان رسید
|
|
|
|
|
نبض احساس
من زتو دور تو به من نزدیکی
بین ما فاصله ای نیست
که دل بسته و وابسته شدیم
این
|
|
|
|
|
شب تا سحر کنارتم بی هر بهانه یادتم چکار کنم عاشقتم سر به بیابون بذارم به دشت وصحرا بز
|
|
|
|
|
چشم به راهی هستم
که درآن
راه بی پایان است
وپا ناتوان است
باید قدم هایم را بشمارم
ومحک
|
|
|