« حُسن رفاقت »
اي پسـرا ، دَم زِ عدالت بزن
سكه ي نامت ، به صداقت بزن
رتبه و آن حُسن رفاقت1 بـبين
خلق صدا ، بهـر سعادت بزن
نوبت ميدان تو شد ، اي پسر
تا نَـبرن گوي، تو چوگان بزن
كار كه با صلح و رفاقت كني
بِـه2 زِ دو صد، مردم شمشير زن
تيشه ي دستت،بكن اسباب صلح
نخل عداوت ، زِ همان تيشه زن
جنگ و جدلها ،كه بُد از پيش تو
سعي بكن وآن در انديشه زن
پادشهان را همه همّت بُد3 است
گِرد كنند ، مردم شمشير زن
تا بـشوند تابع افكارشان
خلق تمامي ، همه از مرد و زن
تا كه شهي رفت ، بيامد كَسش
گفت : زِ شاهان جلو دَم مزن
آن سِمت و قدرت شاهان بـبين
خود نگر از قدرت و دَم بر مزن
قدرت آن بين ، كه تو را آفريد
وَز خود و وَز خودسريَـت دَم مزن
از ازل اين حرف و ندا بوده است
در بشر و فكر همه مرد و زن
آنكه بر اين حرف، فداكار شد
حرف و ندا را بشد آن سكه زن
پيرو احكام خدا بُد حسين (ع)
خلق خدا بهر وِينـد4 سينه زن
جان من از حكم خدا سر مَپيچ
هستـي خود ، آتـش دوزخ مزن
بلبل توحيدي و در باغ خود
چهچه ي نطقت، به ديانت بِـزن
فكر بلندت همه جا مي رسد
دايره بـر گِرد امانت بـزن
گـر به امامت شده اي معتقد
يك دو قدم ، در ره آنها بـزن
هر كه به دنيا ، ره اصلاح رفت
كس نَـبُوَد بر ره او طعنه زن
هركه به كف كِبر وعداوت گرفت
دست خودش شد به سرش مُشت زن
كِبر و عداوت5،اثـر گمرهي است
وَز دغل6 خلق جهان ، دَم مزن
رشوه و تزوير و دغل ، در جهان
غيرت و وجدان برد از مرد و زن
فكر عروسي بُوَد اندر سرت
بر سرت اين سنگ زِ ماتم مزن
دين كه نـباشد ، ره بي عفتـي
لازمس عفت به همه مرد و زن
در ره تقوا و امانت بـكوش
سكه از اين دولتِ مردانه زن
صلح و رفاقت ،حسنا پيشه كن
از ضرر جنگ جهان ، دَم مزن
٭٭٭
1- نيكويي دوستي 2- بهتر 3- بود 4- وي هستند 5- غرور و دشمني 6- مكر و حيله
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی