ثریا
یه علمی در ثریا بود ، من رفتم به سویش
یه جَوِّ سختی بود درپیش رویم، ولیکن به جان خریدمش
چون عبور از جَوّ بود ، تنها راهِ عبورش
باید می گذشتم ، ز بامدادان و اعصار
باید بارها می گذشتم ، ز تکرارِ غروبش
هراسی که ، دگر درمن نبود ، خدایا توبه
دریغی که ، دگر درمن نبود ، خدایا توبه
حتی حینِ یافتنِ علم ، دروقتِ اضافه پوشیدم ،
جامه ی پُر از ثوابِ رفتگرها
بهرِ نظمی پاکیزه ، تا کنم مکان کارم را هم ،
به زیبایی و شوق ، رُفت و روب اش
گاهی هم ، به ماجرای اینهمه خطرِ
به میدانِ عمل
کلافه میشدم ازآن علمی ، که مبهم مانده بود
رنگ و بویش
گاهی هم یه انفجار، می پوکانْد
رسیدن به حلول اش
چقدر رسیدن به اهداف ، سخت است
خصوص آنهمه ، ابلیس گون غرورش
توکل مینمودم ، یکریز به خدایی
که مینامند او را ، کاشف الکروبش
ولیکن حال که ، بعد ازآن چند سالِ عالی
به نتیجه ی تلاشم ، نظرمیکنم ،
پُر میشوم ازحالِ خوش و، زیبای تبسم
چه حالی دارد آن رسیدن ها !
چه زیباست آنهمه ، یاد آوری ها و مرورش
به حس وحالِ ایرانی بودن ، فخر میکنم من
چه به این زنده بودن های ایران ، فخر میکنم من
چه به آن عالمان و، چه به اهلِ قبورش
بهمن بیدقی 1400/3/22
آموزنده و زیبا بود
زنده باد ایران