صحبت از موج و شور طوفان نیست
حرف هایم برای عنوان نیست
سال ها دل بریده از دنیا
این دلاور که مرد میدان نیست
قلب من را همیشه لرزانده
هر کسی از تو آیه ای خوانده
یوسف بینوای درمانده
سهم زیباییت که زندان نیست
درد و دل میکنی به هر چاهی
درد یعنی مرا نمیخواهی
مطمعنم به این که گمراهی
درد های تو رو به پایان نیست
از حدودش گذشته اصرارم
تا تو را پیش خود نگه دارم
از خودم نا امید و بیزارم
این حقیقت اگرچه پنهان نیست
شاعری تا همیشه مردودی
چون کمر بسته ای به نابودی
توی سجده به یاد او بودی
هیچکس حریف شیطان نیست
یاد خوشبختی تو افتادم
خوش به حالت که بردی از یادم
زندگی را به خاطرش دادم
قیمت زندگی که ارزان نیست
ختم قرآن گرفته ای حالا
تا بخوانی تمام قرآن را
شاید آخر بفهمی اش اما
این خدا ، لا به لای قرآن نیست
تا که دست از بهانه بردارید
شک ندارم همه گنهکارید
هر خدایی که پیش من آرید
میپرستم ، اگر که انسان نیست
درد های نهفته ای داری
درد دارد همیشه بیداری
پرده از آسمان که برداری
این ترازو همیشه میزان نیست
دیدی آخر چگونه تنهایی
میکشاند تو را به هر جایی
نیمه شب شد چرا نمی آیی؟
هیچکس توی این خیابان نیست
من به احساس خود بدهکارم
خسته ام از تمام افکارم
دل بریدی ولی یقین دارم
دل بریدن همیشه آسان نیست
دلخور از دست مردمی حالا
مانده ای در میان آدم ها
بغض کردی عزیز من اما
فصل خوبی برای باران نیست
دل سپردم به هر چه بادا باد
یک نفر بی بهانه جان میداد
تیغ از دست بی رمق افتاد
هیچ راهی برای جبران نیست
شعر از محمد عرب (فراسو)
19/3/1400
بسیار زیبا و دلنشین بود
دستمریزاد
موفق باشید