همسفره با ندارها
اینکه دل میرود ز من ، بسوی تو
چونکه دل ات ، خالقِ صد نثارهاست
اینکه ربوده میشود
این دل ز تو ، به سوی تو
چونکه دل ات ، خالقِ صد حسابهاست
این دل چگونه میرود
پا که ندارد این دوان
خسته نمیشود چرا ؟
چون طرفش ، صاحب صد مدالهاست
روح از اوست ، جسم از اوست
مالک صد اسم از اوست
اینطرف تنها یک منم ، یه گردنی
جز آن ، چه دارم منِ خُرد ؟
اما همین یه گردن ام ،
لایقِ حالِ خوشِ سربدارهاست
دراین حیاتم دم به دم
گریخته ام ز صد فساد
بسمت کلی دارها
گریخته ام ز داراها
بَه چه خوش ام ، که این وجود
همسفره با ندارهاست
این چه عجیب است که گِلی
راههایش بی نهایت است
اما فقط یک ره شده
عشقش و ان ره ، به خدا
ویلان به جنگ است همی
تا که رسیدن به هدف
ویلان به ماجرای ،
صد تضادهاست
میداند آن بهشت را ،
خدا نمیدهد به مفت
میداند این ره حل شده ،
به صد حیَل
پُر کاستی آری هست ،
اما، به یقین
آمیخته با فرزادهاست
میداند تا هنگامِ مرگ
کاستی زیادست و فقط ،
بعد ازخروج ز جسم هاست
ارواح خوب ،
شاهد صد مزادهاست
اینکه دگر، این روح و جسمِ خوب را
فروخته ام به یارِخویش
مرگِ شریفی در پی است
ارواح و اجسامِ حراج شده
به بازارِ فساد
که جز خدا ، یقین خریدارش شده
به صد یقین
لایق صد فسادهاست
بهمن بیدقی 1400/3/18
بسیار زیبا و پر معنی است
دستمریزاد
موفق باشید