استاد ببخشید ! سوالی دارم ؛
بی قافیه و وزن اگر شعر توان گفت
بی واژه چطور؟
فرهنگ لغت را نگهم زیر و زبر کرد
اما
یک واژه که دردم بتوان گفت نیافت
خواهم غزلی...
نه!
منظومه ای از عشق سرایم
بی واژه !
با قافیهء آه ، ردیف گریه
بر وزن طلوع
همرنگ غروب...
***
دریای دلم غرق حماسه است
"شهنامه" تراود ز وجودم
دل را
از آتش غم می گذرانم چو سیاوش
برخاسته دودم
یارا ! سوی این ورطهء دردم چو کِشانی
آماج خدنگ تو شود دل ، چو "کُشانی"
اینک
بر اوج دماوند جنونم
استاده چو آرش
بر خاک سر کوی تو
افتاده چو سهراب
این زنده نفس های دم مرگ
دریاب...
***
چشمان تو
منظومهء آشفتهء بی بیتی است
کآواره در آنجا شعرا
در پی "بیت" اند
صد ها غزل از وادی اندیشه گریزان
در بیشهء چشمان تو تا چشمه ، خرامان
اما
سیراب نه!
این چشمه کند تشنه تر از پیش
جان غزل خستهء ما را ...
افسوس!
با لشکری از واژه حریفت نشدم
دیدم
تکواژهء چشمت
منظومهء بی بیتی است
کآواره در آنجا شعرا در پی بیت اند
بیهوده...
محمد مهدی نورالهی - خرداد 1400
بسیار زیبا و خوش آهنگ بود
جالب و متفاوت