شنبه ۳ آذر
|
آخرین اشعار ناب فرهاد معارفوند
|
دست کثیف روزگار
زمین
شَنگینه کوباند بر کف پاییم
چون داغ گازَران
پا برهنه دنبال ارزو هایم
کمین
در بزنگاه افسوس
چون چراغ جادو
در پی ارزوهایم
سوق بدهد آن را به مراد
میزنم دست پشیمانی به جبین
کاش قلب ارزوهایم
سکه های اشرفی بود
افسوس که مرکز ارزوهایم
قلبهای الکی بود
قلب سگ آبستن توی خرابه
قلب فرشته ای بی پرُبال توی سهروردی
قلب پیرمرد گوژپشت سکه بگیر مستراحی
قلب کودک گل فروش چشم آبی
قلب آدم برفی با توت فرنگی
ارزوهای کوچک کودکیم تا جوانی
همه اش بازی بود
عاشق تشیره بازی بودم
بزنم تیل سپر وسط تاس بزرگ
بشود مات زمین رنگ رخساره دوست
همه اش بازی بود
بازی دود کثیف روی زمین
بازی مرگ زمین با ویروس
بازی اختلاص زمین با خودکاری از جوهر خون
همه را کُشت به خودش برد تا امروز
که دست کثیف روزگار بازمین یکی شده
دیگر هیچ نمیخواهم
جز آرزوی واکسن شادی
برای مردمی که ازخبر فقر مرگ دیدن
مردمی که آلوده را در حال مرگ دیدن
مردمی که نان و زرد چوبه میخورند
و برای شاد بودن از برگ گیاهان سیگار می سازند
تا بخندند
مردمی که صبورند و با سیلی صورتهایشان سرخ میکنند
مرمی که آدم نیستند بلکه فرشته اند
فرشتگانی که الهه شادی را ندیدند چون بالهایشان را چیده اند
و بر روی ریه الوده گزر زمان
در حال حرکت
سرفه صبر میکنن
لعنت به دست کثیف روزگار که با زمین یکی شده
و انسانهای که با اینکه بزرگند فقط گریه میکنند
و آبی از دستهای گره کرده ای پر از آرمان نمی چکد
من هم اشک میریزم و آغوش گریه را بغل میکنم
و زجه میکشم
بخاطر ارزوهای طلائیم که در زیر پاهای لجام گسیخته استکبار نادانی دیکتاور غم در روز روشن به شب رسیدهام
انقدر بدرد نخور شدهام که بهجز خاطرات پوچ گذشته خود چیزه دیگری به یاد نمیاورم
و وقتی به آینده فکر میکنم جز تاریکی شب و سکوت ممتدی که بین من خداوند است چیزی نمیابم
من آینده را نمیشناسم و بدرد کسی نخواهم خورد
و تمامیت خود را گم کردهام
تمام اندوخته ام به پایان رسیده
ثروتی را که خداوند داده بود را به خودش ارزانی داشتم چون معبود ناکامیهایم
حتی یک یادگاری هم از این دنیا برایم نمانده
انگار که پولت زیر خاک دفن شده باشد
در حالی که مرا میخواند انتظارم را میکشد
ولی هیچ وقت مرا در زمره گدایان محبتش نخواهد دید
چون
ناشتا ریه های الوده ام را مهمان سیگاری میکنم که شادی را به من ارزانی داد
تا شاید زندگی در مرگ متولد شود
شاید ما پدیدهای تولد یافته از آن باشیم
اگر زمان فرصتی دیگر به من نداد
برای زندگی عاشقانه ای که دو باره خواهم ساخت باثروتی به عظمت پولت که دفن شده است کنار من
مرا بسوزانید اما با آهک دفن نکنید
|
نقدها و نظرات
|
ممنون چشم دفعه بعد کوتاه میگیرم | |
|
ممنون بله درسته اشتباه تایپی دارم حتما سایت ویرایش داره ولی متاسفانه بلد نیستم ممنون که بنده رو متوجه ساختین . سپاسگزارم | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
زیبا و طولانی است