زمانه گفت به انسان که مهربان باشد
چون این زیان تنفّر ، بر او عیان باشد
که این ، نیاز بشر شد و ارزشش بالاست
شرایطی همه خواهند بیزیان باشد
شرایطی که بشر را به درد و رنج آورد
همان نتیجه کارش در این زمان باشد
پس این زمانه بگوید که مشکل از بشر است
جدا از الفت و خوبی ، در این جهان باشد
که ساختار جوامع ، از این بشر آید
گلی نشد که زمین نیز بوستان باشد
چون آن حصار تکبّر ، ندید او دورش
از اشتباه بر آن هم ، مرزبان باشد
که مرز حرص و تکبّر ، ستون زندانیست
بشر در آن شده محبوس و بینشان باشد
نشانه ای که ندید از طلوع آزادی
پس آن غرور و قساوت ، بلای جان باشد
اگر غبار قساوت ، رها شود یک جا
ضرر کند همه دنیا ، که آن روان باشد
روانه در همه عالم شود که سدّی نیست
صدای ساکت جاری به هر زبان باشد
کویر خشک جدایی ، گرفته دنیا را
غرور هر تن تنها ، به هر مکان باشد
چنان گسسته درونش ، که کلّ هستی گفت
اگر که این شده انسان ، بشر ، پس آن باشد
کتاب طبیعت موجود ، صفحات ۲۴۹-۲۴۸