هنگام کندن قبر
آرامتر
نمی خواهم همسایه ام آزار ببیند
بگذارید او در خواب ناز باشد
ومن
مانند تمامی شب ها
وقتی همه خوابند
می خواهم خطی بنویسم...
هنگام دفنم
شتاب نکنید
خوب قدّم را ورانداز کنید
نگذارید خیلی پاهایم در فشار باشد
جایی برای غلت خوردن بگذارید
لحدم را طوری بچینید که بتوانم بنشینم
راستی از طاقچه فراموش نکنید
در درونش شمعی و کبریتی
و قلم و دفتری بگذارید
تا بتوانم شعربنویسم
جز نوشتن کاری بلد نیستم...
سرمایه ام چند ورق کاغذ است و بس
نمی دانم
آیا وارثانم آن را می پذیرند
اگر نخواستند همه را به باد بسپارید
شاید در دور دست ها
کسی یافت و خواند...
وقتی چشم بستم
تابوتم را دوان دوان نبرید
آهسته قدم بردارید
می خواهم بازهم طبیعت را ببینم
شاید در لابلای برگهای درختان
بیت شعری جامانده باشد
بگذارید خوب به خاطر بسپارم ...
راستی هنگام تلقین
آرام باشید
بگذارید خودم را بشناسم
بدانم کی هستم
از کجا آمده ام و
به کجا خواهم رفت
در آن لحظه برایم ضجه و مویه نکنید...
وقت رفتن دوست ندارم کسی گریان باشد
جای سوگ بخندید
یک الحمد کافی است
چون من هم خدایی دارم...
14 خرداد 1400
بسیار زیبا و پر معنی است
امید که 120 سال دیگر تندرست و خرم بسرایید