ایمانهای لق شده
دریایی ز نفت ، زیرِ زمین و،
در روی زمین
مردمان در،
دریایی زمشکلاتِ پیش آمده دست وپا زنان
بازهم شعار دهند دموکراسی
صد بروکراسی
بسته ست ، دست و پای مردان و زنان
مگر احزابِ دگر، نامزدِ تاپی نداشتند ؟
باشد ، زیپِ این دهان را می کشم
تا ننالد این زبان
هرچه گویی مطمئن باش چون بز آن کنم
میخواهی باتری را درآورم ، ز همه ساعتها
تا دگر اعلام نگردانند زمان ؟
میخواهی سکوی یک دو وسه را ،
دگرعوض کنم
رتبه ی یک باشد بهرِ آن برنز
رتبه سه باشد بهرِ آن مدالهایی که هستند ،
ازجنس و قبیله ی زران ؟
بهرِ اینکه راحت تر، گندکاری کنی
میخواهی بسپارم دمِ در، تا راه ندهند ،
هیچیک ، از جنسِ خبرنگار و،
سیلِ ناظران ؟
نگاههای خدا را ، شرمنده !
حتی پدر جدم هم ، ناتوان است ،
ز جلوگیری از آن
میخواهی دگر بز، دانشمندِ حیوانات نباشد
پروفسور شوند با ریشِ آنان
جمله درازگوشان ، از جنسِ خران ؟
تو که معنای هرچه را یکریز، دگرگون میکنی !
علناً میخواهی ،
بتی علم کنی ؟
دربرابرش چون مشرکانِ باستان
مشتی بی گناه را ،
بهرِاینکه عقده ات کامل بخوابد ،
قربانی کنی ،
درمقابلِ یک مشت غوزِ بالا غوز، با نامِ سران ؟
آخر بگو با من ، که مرگت چیست ؟
که با کودی ز درمان هم ، خوب نمیشود ؟
آخر این دغدغه گشته ست برایم ،
همه ایمانی که چند صباحی ست ،
بدجور لق شده
آنهم با دیدنِ یکریزِ" گفتارهای بی عمل "
همان ایمانی که بود روزگاری ،
در وجود جمعِ چشمگیری ،
از پسران و دختران
همان ایمانی که بود روزگاری ،
در وجود جمعِ چشمگیری ،
ز مردان و زنان
بهمن بیدقی 1400/3/10