صدایم کن
غزل بانو ، صدایم کن .
صدای تو ،
نشان چشمه ای پاک و زلالین است در صحرا ،
نشان روشن نور است ،
نشان طلعت خورشید رخشان است ،
در شبهای یلدایی .
صدای تو ،
حضور حضرت عشق است ،
نه در رویا ،
میان متن بیداری .
صدای تو ،
سراسر نبض بیداری به خون خسته و افسرده ام ریزد ،
در این شام سیاه و تیرة تکرار تنهایی .
غزل بانو صدایم کن ،
که خوابم من .
در این رویا
حضوری نیست روح افزا ،
کلا می نیست انسانی .
سراسر حسرت و درد است و جان دادن ،
سراپا انتظاری تلخ در شامی زمستانی .
چه رویایی ؟؟
که کابوسی است ظلمانی .
غزل بانو ، صدایم کن ،
وبیدارم کن از کابوس خوف انگیز ویرانی .
غزل بانو ،
صدایت ریشه در افسانه ها دارد ،
رها گرداندم بانو صدای نازنین تو
زحسرت های جاویدان ،
زوحشت های نا میرا ،
ز عادت های حیوانی .
صدایم کن غزل بانو ،
که دنبال صدای تو ،
تمام خا ک را گشتم !
نشانت را به دریاها زپریان فسونگر باز پرسیدم ،
ولی آهسته سر در پیش افکندند .
به صحراهای دور و در دل شبها ،
به هر شهری ،
به هر آبادی و ویرانه ای
دنبال تو گشتم .
تمام عمر من طی شد به سودای صدای نازنینت ،
مهربان بانوی رویایی .
"کنون پیرم "
ومیدانم که روزی از همین روزان تکراری ،
چو هر جنبنده ای من نیز میمیرم .
غزل بانو ،
صدایم گر کنی ،
پاداش عمری در بدر بودن ،
به دنبال صدایت را ،
از آهنگ صدای روح افزای تو میگیرم .
و در بیداری وبا چشم هایی باز میمیرم .
غزل بانو صدایم کن ،
از این کابوس دهشتناک و زشت و خواب ظلمانی ،
رهایم کن ، غزل بانو .
20/فروردین /96 مهر آباد تهران
بسیار زیبا و خوش آهنگ بود