بسم الله الرحمن الرحيم
سلام
ای شهیدان، عشق مدیون شماست
هرچه ما داریم از خون شماست
ای شقایقها و ای آلالهها
دیده ها شَطّی که مفتون شماست…
درد دل جانباز شهيد سيد مجتبي علمدار باشهیدان
و پاسخ اين شهيد از طرف شهدا به انسان ها :
چقدر سخت است حال عاشقي كه
نمي داند محبوبش نيز هواي او را دارد يانه؟
اي شهيدان!
از همان لحظه اي كه
تقدير مارا از شما جداكرد
تاكنون
يادشما،
خاطره هاي دنياي پاك شما،
اميدِحياتمان گشته
مابه عشق شما زنده ايم و به اميد وصل كوي شما زنده ايم.
اما شما ای شهیدان ،علي الظاهر دليلي نديديدكه اوقات پر ارج تان راصرفِ ماكنيد!
چه بگوئيم؟راستي چگونه حرف دلمان را فرياد بزنیم كه بدانيد برما چه مي گذرد؟
مگر خودتان نمي گفتيدكه ستون هاي شبِ عمليات،ستون گُردان نيست،ستون عشق است،ستون دل هاي سوخته اي است كه با خميرمايه ي اشك و سوز به هم گره خورده اند.
پس چرا؟چرا ۶ سال گذشت و هيچ سراغي از ما نمي گيريد؟با اينكه تمام روز وشب ما برشما عيان است،تمام ناگفته هايمان را مي دانيد،تمام نا نوشته هايمان را مي خوانيد،تمام پنهان و كردارمان را مي بينيد!
اگرقطره ي اشكي.... آرام آرام به دور از چشم هاي نامحرمان برگونه هايمان مي لغزد شما مي دانيد
چه خاطره اي ناگهان از ذهن ما گذشته و آسمانش راابري كرده.
اگر در برابرناكساني كه آرزوي گريستن ما را دارندبه مصلحت لبخند ميزنيم،شما خوب ميدانيد اين لبخند معجزه ي آتش سوزاني است كه در فضاي قلبمان برگرفته است.
اگر به غروب علاقه داريم خوب ميدانيد چرا!اگر به هواي ابري!شما ميدانيد چرا!اگر به چادر شما ميدانيد چرا!اگر به سنگ شما ميدانيد!اگربه خاك،اگربه آب،اگربه رودخانه،به دشت،به كوه،نمكزار شما ميدانيد چرا!
شما از راز دل ما آگاهيد،اگر به قامت رعنايي خيره ميشويم شما ميدانيد به ياد كه ايم! اگر به عمق بيابانهامي نگريم شما ميدانيد به دنبال چه ايم!اگربه اميد رويايي سر بربالين ميگذاريم شما ميدانيد به فكر كه ايم!اگر به بلنداي كوهي خيزه ميشويم شما ميدانيد قصه قصه ي ديگري است!اگر به حركت خرامان موجي چشم ميدوزيم شما ميدانيد قضيه قضيه ي ديگري است!
آري شما ما را خوب ميشناسيد،شما مارا خوب ميبينيد چون همه ي زندگي ما دفتر ورق پاره ايست كه بارها و بارها از برش كرده ايد!
اما…اما اينجا ماازشما هيچ نميدانيم!از همان وقت كه صداي ياحسين(ع)آخرينتان را شنيديم ديگر تا كنون نغمه ي دل انگيز نوايتان را گم كرده ايم.
آخرين باري كه چهره ي نوراني تان را ديديم موقعي بود كه صورتتان را بر خاك مزارتان نهاده بودند وسنگ لحد ديواري شد ونظاره ي روي تان را براي هميشه ازمادريغ كرد.
آري بسياري از شماهارا باآن لبخندهاي زيبا درآخرين وداع ديده ايم،يا درهنگامه ي رزم ،واز آن به بعد ديگر چيزي از شما نشنيديم.
اي شهيدان! اي مفقودالاثرا! اي جاويدالاثرها! اي مفقودالجسدها!
ما نميدانيم كجا رفتيد،كجاهستيد،نميدانيم آنجا از اينجا دور است يا نزديك؟نميدانيم چه ميخوريد؟چه ميكنيد؟چه مينوشيد؟ «في جنات النعيم»كجاست؟آخر ما نميدانيم «متكئين عليها متقابلين»يعني چه؟
آخر ما نمي فهميم «الا قيلا سلاما سلاما»يعني چه؟براي ما درك «ذواتا افنان فيها عينان تجريان،فيهما من كل فاكهة زوجان» محال است.
ما نميدانيم وقتي دلتان ميگيرد كجا ميرويد!اصلا آيا دلتان ميگيرد؟وقتي حوصله تان سر ميرود چه ميكنيد؟ نمي دانيم…!آنجا در محفل گرمتان سخن از ما هست يا نه؟تا به حال هيچ گاه شده از اروندهم قصه اي بگوئيد؟براي شلمچه هم ترانه اي بسرائيد؟به عشق بيگلو و هفت تپه زمزمه اي كنيد؟ودر فراق كارون اشكي بريزيد؟
نميدانيم…!واين ندانستن بيش از همه اي شهيدان شما را مقصرميداند!يعني ما اينقدر ناپاك و نامطلوب بوده ايم كه تمام هستي مان به يك ياد هم نمي ارزد؟يعني تمام گفته هايمان در آن نيمه شبهاي به ياد ماندني كه فقط خدا قدرش را ميداند وبس!دروغ و كذب محض بوده؟يعني ما نيز هم رديف آناني هستيم كه تمام هشت سال را هم آغوش لذت بودند؟يعني ميخواهيد بگوئيدكه ما ديگر لياقت با شما بودن را نداريم؟
باشد،بگوئيد…!حرفي نيست!اما لااقل يكبار هم كه شده سري به اين دلهاي فراموش شده بزنيد،سري به اين خانه هاي سرد ومتروك بزنيد،وبعدهرچه دلتان ميخواهد بگوئيد!آخربه ماهم حق بدهيد كه انتظار داريم،انتظار داريم بدانيم دوستانمان كه يك عكسشان را به تمام هستي اينجا نميدهيم كجا هستند و چه ميكنند؟دوست داريم كه از آنجا صدايي بيايد،صدايي آشنا!صدايي از حلقوم يكي از شماها!صدايي كه به انتظارها پايان دهد!صدايي كه زيبا و دلنشين…:
پاسخ شهيد علمدار ازجانب شهدا به اين درد دل:
«آري ،اينجا همان طور كه ميگفتند باغستان هايي دارد كه نظاره اش انسان را مبهوت ميكند، “في جنة عاليه”اينجا درخت هاي زيبايش هركدام بايك ميوه، “تجري من تحتها الانهار”اينجا قصرهايي دارد از زمرد و ياقوت،خدمتگزاراني بي شمار كه آماده ي پذيرايي از صاحبان خانه اند.اينجا پرنده هايي دارد خوش آواز،عندليباني كه وقتي ميخوانند،روح از نشاط به پرواز در مي آيد.
“وجزاهم بما صبروا و جنة و حريرا و سقاهم ربهم شرابا طهورا”
آري!آري به خدا قسم هر چه ميگفتند راست است،”صدق الله العلي العظيم” خداوند به وعده اش عمل كرد.
اما به آسمان پرستاره شبهاي هفت تپه قسم،به ريگ هاي گرم تابستان سوزان خوزستان قسم،به سرماي كشنده ي كردستان قسم،به چادرهاي برپاشده ي ميان كوير قسم،كه آن چادر نبود بلكه ميعادگاه عاشقان خدا بود،محل عروج شهدا بود،آري كعبه ي دل بود،قسم به صفاي اذان صبح گردان مسلم قسم به بچه هايي كه تاكنون هيچ ميلي به سمتشان نداشتيم،(اين حرف همه ي شهداست باشما)قسم به بچه هايي كه تا كنون هيچ ميلي به سمتشان نداشتيم.به جان امام اينجا بچه ها هم قسم شده اندكه تا شما نيامده ايد نزديكشان هم نرويم.
آن اوايل ملائك خدا زياد سربه سرمان ميگذاشتند،اماوقتي ميديدند كه دلمان حيران جاي ديگريست،دست از سر ما برميداشتند.شما از بي مهري ما سخن ميگوئيد و ازاينكه باديدن نعمت هاي بهشت شما را فراموش كرديم.
آه ! كه چقدر بي انصافيد!اگر ما به دنبال لذت بوديم چرا شهر را با تمام زيبايي هايش گذاشتيم و آواره ي بيابانها شديم؟ما اگر عاشق جبهه بوديم به خاطر نفسهاي گرمي بود كه محيطش را معطر كرد،ما اگر عاشق جبهه بوديم به خاطر وجود مردان پاكي همچون افضلي ها،بهتاش ها،بصيرها، طوسي ها،نتاج ها،وهزاران عاشق دلباخته ي ديگر بود كه از جان گذشتند تابه جانان برسند.
مااگر عاشق جبهه بوديم به خاطر صفاي بچه هايي بودكه لذتهاي مادي را فراموش مي نمودند و اكنون مانيز چون شمائيم ؛
وقتي در خون خويش غلتيديم و چشم ازدنيا بستيم فكرميكرديم كه ديگر همه چيز تمام شد،اما اينگونه نشد!دردهاي شمادر فراق مادل مارابيشتر آتش ميزد،درست است كه ما به هرچه ميكنيد آگاهيم اما اين بلاي بزرگي بود كه اي كاش نصيب ما نميشد.وقتي شما از اين وآن طعنه ميخوريد ولاجرم به گوشه ي اتاق پناه مي بريدوباعكس هاي ما سخن ميگوئيدو اشك ميريزيدبه خدا قسم اينجا كربلا ميشود!وبراي هريك ازغم هاي دلتان اينجا تمام شهيدان زار ميزنند!يا آن زماني كه در مجالس با ياد ماگريه ميكنيد و به سروسينه ميزنيد ما نيز به ياد آن روزها كه باهم درسوز فراق مولايمان سينه ميزديم و گريه ميكرديم ،همراه با اشك شما،اشك غم ميريزيم.خدا ميداندكه ما بيشتراز شما طالب ديداريم.براي همين پروردگار عالم اجازه ميدهدهر از چندي با مولايمان حسين(ع)درد ودل كنيم.
بچه ها!آقا امام حسين(ع)خيلي بزرگوار است!او بهتر از همه ي ما شلمچه را ميشناسد،فاطميه را زيباتر از همه ي ما تعريف ميكند،او خاطره هاي جبهه را خيلي دوست دارد،هروقت به پابوسش ميرويم ازما ميخواهد برايش خاطره بگوئيم،به مجرد اينكه بچه ها نغمه سرايي ميكنند چشم هاي آقا مالامال ازاشك ميشود،سرمباركشان رابه زير مي اندازندودانه هاي اشكش زمين بهشت و محاسن شريفشان را تر ميكند.همين ديروز بودكه نوبت من بود تا خاطره تعريف كنم،من از غروبهاي شلمچه تعريف كردم از كانال ماهي،ازسه راه مرگ!ازجاده ي شهيد صفري،سنگرهاي نوني،جاده ي امام رضا(ع).من از جاده ي شهيد خرازي شروع كردم ،هنوز چند دقيقه نگذشته بودكه صداي ناله هاي آقاراباهمين دو گوشم شنيدم!آرام و آهسته فرمود:ما رايت اصحاب …
هيچ ياوراني بهتر وباوفاتراز اصحاب خود نديدم!يكي از بچه ها به من گفت:بس است،ديگر نگو!كه آقا سر از زير برداشت و آهسته فرمود:بگو! بگو عزيز دلم! آنچه در دلت بيتابت كرده بگو!
بچه ها!اينجا برخلاف دنياي شماخاطره هاي جبهه زياد مشتاق دارد!يكروز به آقا عرض كردم:مولا جان !دوستانمان،همدمان شبهاي عشقمان ، اكنون در دنيايند بي آنها برما سخت ميگذرد!آقا در حاليكه اشك تمام محاسن شريفش را پر كرده بودفرمود:آنها بقية الشهداي من اند،به جلال خدا سوگند در سكرات الموت ،ظلمت قبر،عذاب قبر،عذاب برزخ و در آن واويلاي محشر تنهايشان نخواهم گذاشت!آنها در حساسترين ايامي كه نياز به ياور داشتم لبيك وفاسردادند.من به اكبرم گفته ام كه بدون آنها به بهشت نيايد.
راستي بچه ها!اينجاهمه بالباس خاكي هستند، چون خود امام ميگفت:اين لباس بيشتر به شما مي آيد!بچه ها در آن روزهايي كه بي بي فاطمه ي زهرا(س) دستهاي بريده ي عباس(ع)وقنداق خوني علي اصغر(ع)را نزد خدا براي شفاعت ميبرد،ما هم گرد و غباري كه از خاك شلمچه،مهران،فاطميه،فكه ،دهلران،چزابه،نهر انبر مجنون،كوشك،پاسگاه زيد بر چهره مان نشست وخوني كه هنگام شهادت بربدن و لباسمان جاري شده بود را جمع كرده ايم و در آن لحظه ي حساس براي شفاعت شما به همراه مي آوريم.
شما مطمئن باشيد كه ما شما را فراموش نكرده ايم ونخواهيم كرد؛به پدران و مادرانمان به همسران و فرزندان ما بگوئيد ما منتظرشان هستيم و بدون
آنها وارد بهشت نخواهيم شد.
شهيد سيد مجتبي علمدار .
شهادت دي ماه سال ۱۳۷۵ ه . ش