جمعه ۲ آذر
|
دفاتر شعر زهرا شفیعی (کابوس تاریک)
آخرین اشعار ناب زهرا شفیعی (کابوس تاریک)
|
نشستهام جایی شبیه به یک هیچستان. یک فضای بزرگ... یک حجم به غیر از وحشت، از همهچیز خالی.... تهی!
توهم اینجایی...آنطرف هیچستان.... ایستاده بر بلندترین قلههای سکوت... با اخمهایی گرهکرده...
اخمهایی که به مهربانیهایت نمیآید... عطر همیشگیات زیر بینیام میزند...
لالیک دوستداشتنی... بوی چوب... سیگار.... یک بوی خاص و تلخ برخاسته از تن تو... از کالبد رویاها...
شبیه وقتهایی که زیر خم بازویش جاگیر میشدم و یواشکی بو میکشیدم تا دست دلم را رو نکنم.
چشم میبندم و یک دم عمیق و به خیال خودم پنهانی میگیرم... خبری از لالیک دوستداشتنیام نیست...
بوی تفعن در سرم پر میشود و دلم را به هم میپیچاند... بوی خون... بوی رگهای بریده...
پلکهایم را به هزار جان کندن، نیمهباز میکنم و آنچه مقابل چشمم نقش میبندد عکس تو غرق در خون رگ های من...خونی که همچنان به روی عکس های تو میریزد...
پلکهای ناتوانم باز روی هم میافتند و حالا باز سیاهی است و بوی تعفن و یک هیچستان ابدی... یک نگاه خالی.... یک زهرای علطیده در خون....
میخواهم لبهایم را بجنبانم، اما نمیشود... بلد نیستم...
انگار هیچوقت جنباندن این لبها را بلد نبودهام. اصوات نامفهوم از گلویم خارج میشوند...
سرم سنگین... پلکهایم دیگر باز نمیشود و صدایی که ندارم... حالا تمام هیچستان، وحشتزدهام میکند... آنهمه تاریکی... آنهمه امید عبث... آنهمه رویای نابودشده...
من جان میکنم و صدا ندارم... جان میکنم و لالم... جان میکنم و خون تازه سمت عکس های تو راه گرفته است... جان میکنم و رگ بریدهام...
جان میکنم و «اسم تورا» گفتنم حتی به میم آغازین نمیرسد.
و اما تو کنج تاریکی استغفرالله گویان شیون میکنی...
صدایت بالا می اید
-یاخدا!زهرا!
زهرای بیچاره جان ندارد.
هق هق مردانه ات هم زمان با کنده شدنم از زمین در گوشم می پیچید و کسی هم چنان صدا میزد:
-زهرا
زهرا زبان ندارد.زهرا دیگر جان ندارد
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
دلنوشته زیبایی است
سرشار از احساس