به نام یگانهسرایندهی دیوان آفرینش!
*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*
گاهی سپید
گه آزاد
گاهی غزل
گه یک ترانهی شاد
اینها، همه
بهانهی احساس من است
سرایشِ عاطفهها را
زهرا حکیمی بافقی، کتاب ترنّم احساس.
*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*
من صدای سبزِ باران را
و نوای سرخِ ايمان را
از در و ديوار دلم میشنوم
و بهاران را در
صورتِ احساسِ خود
سبز میبينم
و صدای چلچلههای چلچراغ باغ را
از بلندای بلندگوی عشق
میشنوم!
زهرا حکیمی بافقی، کتاب راز و نیاز.
*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*
وقتی كه بيايی، احساس
به سپاسِ قدمهايت
تمام نرگسها را
در سبدی از جنس دل
پيشكشِ سبزِ وجودت خواهد كرد
و دشت تا دشت را برايت
گلباران خواهد نمود با مهر...
زهرا حکیمی بافقی،کتاب آدینهی انتظار.
*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*
فراموشم نمیشوی هرگز
به خواب شیرینم اندری هنوز
برایم روشن است چون روز
روانت جاریست اینجا
تو را میبینم هرشب، در رویا
تو را که پاورچین پاورچین
میرسی تا دیوارهی احساسم
و در جاریِ شبانهی احساس
میآیی به سویم
با دستی پر از گلِ یاس!
زهرا حکیمی بافقی، کتاب ایثار در خیبر.
*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*
عشق
آتشوار است
و با آبدستیِ تمام
آراستهسخن و خوشكلام
عاشق را
سوی خويش
آوا میكند
و شهيد
شورندهایست شوريدهحال
كه گلبوسه از لبانِ آتشینِ عشق مینوشد شوريدهحالیست شيدا
كه «رکعتانِ عشق» را
از شطّ خون قامت بستهاست
شيدايیست شيفته
كه آیتِ «مَن عشقته» را
با خامهی خون تفسير نمودهاست
شيفتهایست عاشقنام
كه عاشقپيشه و آتشجان
خرمن خرمن
وجودش را
در آتشِ عشقِ بيكرانهی مطلقِ محبّت سوزانده
و با خوشه خوشهی پروينِ پارههای پيكرِ خویش
پهندشتِ پريشانی را
پرنموده است!
زهرا حکیمی بافقی، کتاب دلنامهها و آفریننامهها.
*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*
از بودنِ دستورِ جفا خسته شدم
مفعولِ نهادِ غمِ پیوسته شدم
در قلبِ گروهی، که نهادم دلِ خود
حسّ گُلِ دل، سوخت و بیهسته شدم
زهرا حکیمی بافقی، کتاب دلگویههای بانوی احساس.
*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*
چه پارادوکس غریبی است عشق
میپژمراند
میسوزاند
نابود میکند
و باز
زندگی میبخشد!
زهرا حکیمی بافقی، کتاب صدای پای احساس.
*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*
چترِ دستانت را
سایهسارم کن
تا احساسم
رها گردد
از دستِ باران دلتنگی
زهرا حکیمی بافقی، کتاب گلهای سپید دشت احساس.
*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*
بکش با موجِ احساست، مرا در بسترِ آغوش؛
و نقّاشی بکن تصویرِ امواجِ دلِ من را!
زهرا حکیمی بافقی، کتاب دلگویههای بانوی احساس.
*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*
برشی از یک ترانه:
وقتی توو دل میپیچه
موجِ صدای گریه
وقتی که من محو میشم
تویِ هوای گریه
وقتی که من ذوب میشم
تویِ فضای گریه
وقتی که من میمیرم
با هوی و های گریه
دیگه میدونم برات
یه کاهِ رفتنیاَم
میخونم از توو چشمات
نگاهِ رفتنیاَم
دیگه باید بدونم
نمیخوای پیشت بمونم
از دلِ دیوانِ دل
شعری برات بخونم
زهرا حکیمی بافقی، کتاب ترنّم احساس.
*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*
پرانتز باز کن دستان مهرت را برای من
که تا احساس گیرم، از صفای بیکران تو
زهرا حکیمی بافقی
بیتی از یک غزل، کتاب آوای احساس.
*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*
پرتوی میافتد از، امّید، بر شورِ نهان
حسّ جانم، بهترین احساسِ یک زن میشود
میشود در من شکوفا، وجد و حالِ تازهای
در دلم، هردم محبّت، پرتوافکن میشود
بوسه بوسه، مهربانی، از لبانِ غنچهات
نقشِ گلهای عطش، دامن به دامن میشود
زهرا حکیمی بافقی
برشی از یک غزل، کتاب نوای احساس.
*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*
این هم یک گلایهی عاشقانه (غزلمثنوی)
عشق بود و، یک جهان آواز و راز
عشق بود و، نغمههای جان، به ساز
با گُلِ رخسار ماهش، هرنفس
داشت این پروانهی قلبم، نیاز
لحظهها، سرشارِ امواجِ نشاط
سهمِ احساسم نبُد، سوز و، گداز
یک شب امّا، طی شد آن، دنیای شاد
پرکشید از باغِ جان، چشمانِ ناز
آن نگاری که: به جانم رخنه داشت
رفت و من را با غمش، تنها گذاشت
رفت و خندید او بر این جانِ نزار
ای دریغ از رحم بر، احوالِ زار
گفتمش رحمی کن او، خندید و رفت
گفت دل، رازِ مگو... خندید و رفت
مویه کردم، مو به مو؛ خندید و رفت
لحظه لحظه؛ کو به کو، خندید و رفت
حسّ من، میگفت: «او»... خندید و رفت
چشمِ من، در جستجو... خندید و رفت
در دلم، حالِ بدی، جوشید و رفت
بهرِ گریان کردنم، کوشید و رفت
بس نمک، بر سینهام، پاشید و رفت
بر سرِ من، گردِ غم، پاشید و رفت
رفت و احساسِ مرا، بشکست باز
بغضِ دل، در سوگِ جان، بنشست باز
بعد از او، دیگر گمانم نیست دل
شاد گردد، با صدای هیچ ساز
زهرا حکیمی بافقی
کتاب ققنوس احساس
*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*