ای که علم فرزانه گیت کمال است
کجا روم که فروزنده توای
ما تسلیم شده گان در گهیم
کجا رویم که بخشنده توای
گر زمین را امروز بلا گرفت
به کجا رویم که بلا گردانده توای
صبر و تهمل هر آنچه تو بخواهی توصل
باز دانم که دانده. تو ای
ای سنما با که گویم غم دل
دانم که شنونده. توای
به کامین حلقه. زنم دست
که دانم. دانده تو ای
ز کدامین طبیب دوا بجویم
که شافع و شفا دهنده توای
از پریشانی و از غم. این زمانه دل تنگم
به که گویم که شاد کننده تو ای
دست تنگم دست طلب ندار م
دست طلب کننده توای
دولت ندارم گر بخواهی می دهی
دولت پاینده توای
دل به که بندم که برهاندم
عشق سوزنده تو ای
زندگی با ذلت گذشت کوله بار عمر سنگین بسی
پاین راعزیز خوام. که عزت دهنده. توای
گریه ی من چون شمع پیش کرم نور تو
غم رها کن که رها دهنده توای
سر به سکان داده ام این شب و شبهای دگر
چون این آستان دیده ام سکان آسانده توای
خواهم از حال بی احوالم ببپرس ا
ایام و بخشاینده توای
جسم ها بیمار داری ای طبیب
پناه بده که پناهنده توای
زمین از حجم دل تنگی بلاشد
بساز که سازنده تو ای
وفت محتاجی رسیده بی امان درد خاک
روی مگردان که دارنده تو ای
گر جفا کردیم سر کش بوده ایم
امروز بنواز که نوازنده توای
ما فرومانده بی دولت عشق
عاشق پاینده تو ای
از بی رحمی زمینست بلا یا بی لایقی. ما
بلا آسان که ملکی گرداننده تو ای
عجب دانم طبیب ما که هر درد آسان ما
اذن نه که دارنده تو ای
۳۰. ۱ ۱۴۰۰طوبی آهنگران
از گلستان ادب
مناجاتی بسیار زیبا و شورانگیز بود