سه شنبه ۲۳ بهمن
|
آخرین اشعار ناب مهرداد عزیزیان
|
غزل
هُوشیار نباید دید آن چشمِ خمارت را
عاقل که نمی فهمد جادوی نگارت را
شوری که نهان باشد در پرده ی جان باشد
قلبی که خزان باشد کی دیده بهارت را؟
چون عقل پس اندازم در جان هوس اندازم
غم از نفس اندازم دریاب تو یارت را
کویت بکنم منزل یک دم نشوم غافل
تا هَدیه کنی بر دل اینک تو گذارت را
افسونِ تو روز افزون از دل نشوی بیرون
کُن پیشکشم اکنون جولانِ وقارت را
از شوق تو سر حیران بی شورِ تو دل ویران
از من نکنی پنهان آن اصل و تبارت را
ای تاک ِ شراب آذین،بی نام و تخلص بین
کو بر سرِ خود دارد صد رشته ی دارت را
|
|
نقدها و نظرات
|
سلام بر استاد گرامی،جناب حکیم گرانقدر🙏🙏 از حضورتان سپاسگزارم قربان نقدتات را چند مرتبه ی دیگر هم حتما خواهم خواند. فقط در مورد نگار باید عرض کنم بنده نگار را به معنای( تصویر و رخ و صورت) به کار گرفته ام. عاقل که نمیفهمد جادوی نگار ِ تو را. در مورد اصل و تبار ،معمولا از اولین مسایلی که در آشنایی و رابطه مهم است و احتمالا از آن سخن به میان می آید پیشینه و اصالت و به اصطلاح خودمانی کس و کار طرف است! در واقع وقتی معشوقی در این زمینه با عاشق همکاری نمیکند و به قول خودمانی آماری نمیدهد یعنی تمایلی به عاشق ندارد.در این بیت در واقع عاشق دارد میگوید : این طرف چنین شور و شوقیست و مبادا آن طرف این شور و شوق نباشد. در مورد بیت اول وقتی به نثر تبدیل میکنم به این مفهوم میرسم چشمان خمار تو را نباید هوشیار دید،زیرا عاقل جادوی این تصویر را درک نمیکند. و بنظر ایراد تالیفی در ذهنم نداشت . منتها همان طور که عرض کردم.بنده نقدها را چندین بار میخوانم و قطعا حقیقت را کشف میکنم. از اینکه شعر بنده را نقد کردید سپاسگزارم جناب حکیم بزرگوار 🙏🙏🙏🙏🙏🙏 | |
|
عرض سلام در مورد بکار گیری فعل (نباید دید) با معنی که خود کرده اید( نباید هشیار دید) ضعف تالیف معلوم است. اما در مورد نگار،که به معنی نوشتن مانند خبرنگار ،روزنامه نگار و... اما حافظ می گوید:« نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت/ به غمزه مسئلهآموز صد مدرس شد» که منظور از نگار ،شاید پیامبر و شاید شاه شجاع، و یا معشوق دیگر است و به معنی صورت نیست.حال اگر هم به معنی معشوق بگیرید باز نگارم باید باشد که با قافیه جور نمیشه و نیز به معنی (صورت) به نظرم جواب نمی ده. و در کل عاقل چرا نفهمد ؟ عاقل نفهمد چه کسی می فهمد، حتی اگر بگویید « عاقل که نمیبیند یا نمی داند..»
| |
|
چشمان ِ می زده و مخمور ِ تو را نباید هوشیار دید( باید مست دید!) .عاقل ( کسی که می نخورده) جادوی این تصویر را درک نمیکند. تقابل عقل و عشق هزاران سال است در ادبیات ما قدمت دارد استاد.حقیقتش تعجب کردم از ایرادی که به عاقل که نمیفهمد وارد کردید.ولی مشتاق شدم در مورد این شعر تحقیق و پیگیری بیشتری بکنم.جسارتا من پیامهای شما را کپی میکنم و برای دو تن از اساتید دیگر نیز میفرستم و نظر آنها را نیز جویا میشوم. ولی از هر چه بگذریم ،نعمتیست در کنار اساتید تیزبینی چون شما شاگردی کردن سپاس از پیگیریتان🌺🌺🙏🙏🙏
| |
|
درود گرامی ممنونم | |
|
سپاسگزارم جناب استکی بزرگوار🌺 | |
|
از لطف و محبتت سپاسگزارم حمید خان🌺 | |
|
سپاسگزارم جناب فتحی عزیز🌺🙏🌺 | |
|
سلام و عرض ادب 🌺🌺🌺 به مهر خواندید بانوی جلیلی گرامی🙏🙏 | |
|
سپاسگزار نگاهت هستم ایمان عزیز🌺🌺🙏🙏🙏🌺 | |
|
سلام و عرض ادب خدمت جناب عطاالهی متشکرم از حضورتان۰🌺🙏🌺 | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
شعری خوب و آهنگین است که این آهنگین بودن گاهی کار دستتان داده است. اما اگر میخواهید که غزل خوبی باشد؛ باید کمی روش کار کنی ؛ مثلاً در بیت اول« هوشیار نباید دید آن چشم خمارت را / عاقل که نمی فهمد جادوی نگارت را» که در مصراع اول فعل ماضی است و با فعل مضارع در مصراع دوم هماهنگی ندارد. شما می خواستهاید بگویید؛ هشیار نمی تواند ببیند ...از این نظر اگر من بودم میگفتم (از یاد نخواهم برد چشمان خمارت را) که این شروع خوبیست اما باز در مصراع دوم ساختار معنی ایراد دارد زیرا جادوی نگار ترکیب خوبی نیست و با ابتدای مصراع جفت و جور نمی شه زیرا نگار به معنی نوشتن یا نگاشتن است و جادوی نوشتن یعنی چه؟ و چرا انسان عاقل نمی تواند جادوی نوشتن یار را ببیند ؟ از این نظر این بیت چون شروع شعر است؛ باید تغییر اساسی کند.
در مصراع( ازشوق تو سر حیران...) که به جای سر (من )باید باشه
(ازمن نکنی پنهان آن اصل وتبارت را ) راستی چرا باید اصل تبارش را پنهان کند؟ اینجا هم شاید در بند قافیه افتادهاید.
خلاصه نیاز مبرم به ویرایش دیگر به سلیقهی خودتان دارد به همین بسنده می کنم
با پوزش بسیار و با آرزوی توفیق حضرتعالی